دوشنبه 24 شهریور 1404
Tehran
few clouds
25.4 ° C
26 °
25.4 °
29 %
4.1kmh
20 %
دوشنبه
28 °
سه‌شنبه
28 °
چهارشنبه
30 °
پنج‌شنبه
30 °
جمعه
32 °
spot_imgspot_img
خانهخبر اولبرای سازمان غذاودارو، اقتدار ایجاد کرده بودیم

برای سازمان غذاودارو، اقتدار ایجاد کرده بودیم

گفت‌وگوی ویژه فن‌سالاران با دکتر رسول دیناروند/

ورود: به دیدن مردی رفته‌ام که همه‌ی طیف‌های داروسازی در ایران برایش احترام قائلند و شگفت این‌که بدل به نمادی روشن از دوران پر فروغ دارو در ایران شده است؛ و در هاله‌ای از علمیت و شناخت و معنای دارو در ایران امروز معاصر ما شناخته می‌شود.

وقتی سوال می‌کنم، او بی‌پروا سرگذشت خود را با آب و تاب لازم تعریف می‌کند، که برای من واردشده از یک حوزه دیگر، جذاب و دلنشین است. در این روزگار سفله‌پرور، شما انگار به دیدن فیلمی کلاسیک و فاخر رفته‌اید و بلاتشبیه، یک “جیمز استوارت” رعنا و آقا (مثلا در “سرگیجه” هیچکاک) را در قالب یک دانشمند داروساز می‌بینید که رسما حرفه سخت و چغر دارو را برایتان چنان جذاب و دلنشین تعریف می‌کند که کلا زمان از دست‌تان در می‌رود.

او آن روبه‌رو نشسته و جریان حیات زندگی را اجرایی می‌کند، پشتش انبوهی از قفسه‌های کتاب، و آن روبه‌رو، ده‌ها لوح تقدیر و تندیس و چه و چه و چه خودنمایی می‌کند. مشخص است که سرگذشتی پر رویداد و متنوع و شیرین داشته اشت. (و چه خوب که خودش از تلخی‌ها هم می‌گوید.)

می‌توانی به‌سادگی درک کنی که چرا این‌قدر موفق بوده است، و چرا اینقدر در معرض مطالب مغرضانه! چون هنوز مثل خیلی‌ها سر نشده، و هنوز مقتدرانه درس می‌دهد، دانشجو دارد، مطالعه می‌کند، از دیدن یک نویسنده سینمایی ذوق دارد، وسط گفت‌وگو از یک مورد “فیلم” خاص حرف می‌زند و می‌پرسد (به‌جا آوردن را بلد است، چون می‌داند دنیا با من و ما تعریف شود و…)، و حافظه‌اش آن‌قدر خوب است که یادش نرود که شیرازه بحث‌مان کجا بوده!

به دیدن دکتر رسول دیناروند (در دل انواع تحسین‌ها و واژه‌ها و…) رفته بودم، به حسم اعتماد کردم؛ و به‌عینه دیدم که پشت آن سمت‌ها و عنوان‌های گذرا، پنهان نشده، و یک انسان با تشخص و واقعی و درجه یک بود. مهم نیست که چه می‌شوی، مهم این‌است که “که” باقی می‌مانی. ما در این گفت‌وگو سوال‌ها را حذف کرده‌ایم، و شما پاسخ‌های ایشان را می‌خوانید.

سردبیر     

دکتر رسول دیناروند: متولد شهریور ۱۳۴۳ هستم؛ در روستایی نزدیک به شهر بروجرد به ‌نام زارم.  پدر و مادرم هنوز در همان‌جا زندگی می‌کنند.

دوران تحصیل ابتدایی را در همان روستا گذراندم و برای مقاطع بعدی به شهر بروجرد رفتم. آن‌جا دبیرستانی معروف به‌نام بحرالعلوم هست که در آن زمان تنها دبیرستانی بود که برای دانش‌آموزان پسر (رشته ریاضی) فعال بود. معمولاً هم، فارغ‌التحصیلانش در دانشگاه قبول می‌شدند؛ خروجی خوبی هم داشت. من سال 1361 دیپلمم را در آن‌جا گرفتم.

***

دو سالی بود که جنگ شروع شده بود و بروجرد نزدیک خوزستان بود و جنگ‌زده‌های خوزستانی به آن‌جا می‌آمدند. همین دبیرستان ما در سال ۵۹ با آغاز جنگ، بدل شد به محل اسکان جنگ‌زده‌ها؛ و ما هم مدتی درس نمی‌خواندیم و مدتی هم در مسجد محل، برخی از کلاس‌هایمان را برپا می‌کردیم. اما سال ۶۱ بالاخره جایی را برای ما پیدا کردند، و درس‌خواندن در مسجد تمام شد. ما اولین گروهی بودیم که بعد از انقلاب فرهنگی، کنکور سراسری برایمان برگزار شد.

***

ابتدا کنکور رشته های پزشکی برگزار شد، من هم (با دیپلم ریاضی) شرکت کردم و داروسازی تهران قبول شدم. بسیار درس‌خوان بودم و در مقاطع تحصیلی معمولا جزو نفرات برتر  می‌شدم.

اردیبهشت سال 1362 وارد دانشکده داروسازی شدم. در کنکور رشته‌های فنی هم، که چند ماه بعد برگزار شد شرکت کرده بودم و در آن‌جا هم مهندسی شیمی دانشگاه تهران قبول شده بودم.  نتایج آن‌ که آمد، من دیگر داروسازی را شروع کرده بودم و قید دومی را زدم.

***

ما در خانواده‌مان 5 فرزند بودیم؛ من و چهار خواهر. خواهر بزرگ‌ترم،  دیپلم نگرفته ازدواج کرد، اما سه خواهر بعدی کوچک‌تر، درس خواندند و نقش‌آفرین مسئولیت‌هایی شدند. یکی در دانشگاه در رشته بهداشت خانواده درس خواند و در شبکه بهداشت بروجرد مشغول شد. خواهر بعدی دیپلم گرفت و خواهر آخری هم کارشناسی خواند و در صنعت داروسازی فعالیت دارد.

پدرم با سواد بود ولی کشاورز؛ و مادر گرامی‌ام هم خواندن و نوشتن را از اکابر یاد گرفته بود و خانه‌دار. خدا حفظ‌شان کند.

***

عزم من برای ورود به دانشگاه (به‌عنوان اولین دانشگاهی خانواده) و پذیرش در رشته داروسازی، مثل یک شعله درونی بود، چون بسیار هم سربه‌زیر بودم، خود را در درس‌خواندن شعله‌ور می‌ساختم. حتی اولش اصلا دیده نمی شدم! اما رفته رفته با اعلام نتایج امتحانات ترم اول، و مشخص شدن نمرات بالا در برخی از دروس، برای اولین بار، دیده هم شدم!

 از ترم دوم، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردم و فعالیت‌های اجتماعی مثل حضور و فعالیت در انجمن اسلامی شکل گرفت. از ترم چهارم مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده شدم و سال بعدش هم عضو شورای انجمن اسلامی دانشگاه تهران. (آن موقع هنوز علوم پزشکی جدا نشده بود.)

***

جزو معدود نفراتی بودم که در ضمن فعالیت بالا در انجمن اسلامی و فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی، درس‌خوان هم بودم. در آن زمان در مورد مسائل صنفی داروسازی هم، خیلی پرشور بودیم. دانشجویی بودم که پشت تریبون مجلس برای نمایندگان در مورد داروسازی سخنرانی کردم و…

***

سال ۶۵  در سال چهارم دانشگاه به خواستگاری یکی از همکلاسی‌ها، خانم دکتر فاطمه اطیابی رفتم و ازدواج کردیم؛ بعد هم با هم فارغ‌التحصیل و برای ادامه تحصیل به انگلستان  رفتیم. اواخر اردیبهشت سال ۶۸ بود که دقیقا ۶ سال بعد از ورودم به دانشکده داروسازی در تهران به دانشکده داروسازی منچستر در انگلستان رفتیم و برای مقطع Ph.D چند سالی را آن‌جا بودیم.

***

در انگلستان هم دانشجویی فعال بودم و از نظر علمی، استادانم از من راضی بودند.

یکی از استادانم (دکتر تونی دمنوئل) هنوز با اینکه بازنشسته شده، به من می‌گوید شما اولین و بهترین دانشجوی من بودی. ریشه پدری ایشان از کشور مالت، و مادرشان انگلیسی است و  پدربزرگ مادری اش هم یونانی. او به شدت طرفدار ایران است و در دعواهای بین‌المللی همیشه طرف ایران ما بوده. در همین جنگ 12 روزه هم عکسی برای من فرستاده بود که در تظاهرات مخالفت با جنگ با ایران حضور داشته و پرچم ایران در دستش است.

***

استادان دانشکده‌های داروسازی ما هم در ایران واقعا آدم‌های ممتازی بودند. دکتر عباس شفیعی، استاد برجسته رشته شیمی دارویی از استادان بنام ما بودند  که به مدت ۲۴ سال هم ریاست دانشکده داروسازی تهران را به‌عهده داشتند؛ بسیار متدین و فوق‌العاده هم عالم بودند.

من در دانشکده، با عنایت ایشان هیئت علمی شدم. در سال 88 روزی کنار دانشکده قدم می‌زدم که ایشان آمد و دستم را گرفت و گفت؛ من تصمیم دارم شما را به‌عنوان رئیس دانشکده به جای خودم معرفی کنم.  اصلا چنین انتظاری  را نداشتم.  فقط دو روز بود که از مسئولیت معاونت غذاوداروی وزارت بهداشت رها شده بودم که  دکتر شفیعی  چنین پیشنهادی را مطرح کردند و…، و بعدش یک هفته نشده، رئیس دانشکده داروسازی شدم.  (من در فاصله سال‌های سال ۸۴ تا ۸۸ به‌عنوان “معاون غذاودارو” مشغول خدمت بودم).

من دکتر حسن فرسام را هم خیلی دوست داشتم، خدا رحمت‌شان کند. روابطش با دانشجوها خیلی رفاقت‌آمیز بود. تیپ و چهره‌اش شبیه انیشتین بود. همکلاسی‌ها بابت همین شباهت خیلی شلوغ‌کاری می‌کردند، اما ایشان جدی بود و مهربان.  بعد از یک امتحان میان‌ترم بود که مرا صدا زد در دفترش، و پرسید چرا در کلاس، اعلام حضور نمی‌کنی!؟ و بعد خودش چرایش را دریافت! خب خیلی خجالتی بودم.

جالب آن‌که شایعه‌ شده بود که دکتر فرسام مائوئیست است! اوایل انقلاب بود و بازار اتهام‌زنی رونق داشت! من وقتی در دفتر کارش، روی دیوار اتاق، یک قاب نقره‌ای “الله” را دیدم، فهمیدم از ورای تنگ‌نظری‌ها مورد هجمه قرار گرفته…؛ بنابراین برایم جایگاهش رفیع شد. نفر اول کلاس‌اش شده بودم و او مرا ندیده بود، و بیم داشت که تقلب کرده باشم! وقتی چند سوال کرد و شک مرتفع گشت، دیگر تا پایان عمرشان، دوستداری را “آینه‌وار” ادامه دادم. دکتر فرسام متولد سال ۱۳۱۱ بود و دکتر شفیعی متولد سال ۱۳۱۶. دکتر فرسام به ۹۰ سالگی نرسیده بود و دکتر شفیعی هم به ۸۰ سالگی نرسیده بود که دار فانی را وداع گفتند. یادشان گرامی‌است.

***

دو استاد دیگر، سرکار خانم دکتر حسنیه تاجرزاده و آقای دکتر مرتضی رفیعی تهرانی (هر دو بازنشسته شده‌اند) عضو هیئت علمی گروه فارماسیوتیکس بودند که بعدا من هم عضو گروه، و همکارشان شدم، دوست‌داشتنی و مورد احترام هستند، و من همواره خود را شاگردشان می‌دانم.

***

 در انگلستان کار دانشجویی و علمی می‌کردم، و مسئول مرکز اسلامی منچستر بودم و بعداً هم مسئولیت انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در انگلستان و ایرلند اضافه شد و…؛ مدتی بعد هم مسئولیت اتحادیه دانشجویان ایرانی در کل اروپا به‌عهده‌ام گذاشته شد.

۵ سال خارج از کشور بودیم؛ به همراه همسرم، و هر دو از دانشگاه منچستر؛ من از دپارتمان داروسازی و ایشان از دپارتمان بیوفیزیک پزشکی دانشکده پزشکی؛ دکترای تخصصی خود را گرفتیم و در سال 74 به ایران برگشتیم. اول فکر می‌کردیم گرفتن Ph.D از آمریکا یا کانادا از انگلستان بهتر است. چون نظام آموزشی انگلستان نظام پژوهش‌محور بود و برای Ph.D کلاس نداشتیم و فقط در آزمایشگاه کار می‌کردیم. (به همین دلیل در سال 69 چند ماهی برگشتیم ایران که برای رفتن به کانادا اقدام کنیم، ولی در نهایت هم باز همان انگلستان را انتخاب کرده و برگشتیم برای ادامه تحصیل) خب! خداوند هم یک دختر به‌ ما داده بود و یک سالش شده بود و برای مهد کودک در انگلستان خیلی راحت‌تر بودیم.

***

اردیبهشت سال ۷۴ به دانشکده برگشتم و به عنوان هیئت علمی مشغول به کار شدم. چند وقت بعدش هم مشاور آقای دکتر باقر لاریجانی شدم در معاونت دانشجویی وزارت بهداشت .

زمانی که در انگلستان بودم، از دانشجویان بورسی و معاونان وزارت بهداشت در آن‌جا رفت و آمد داشتند و من با حس مسئولیت‌طلبی کارهایشان را پیگیری می‌کردم. دکتر لاریجانی، من را به جهت آن مسئولیت‌ها می‌شناخت. بنابراین وقتی که برگشتم مشاور ایشان شدم؛ فقط ۳۰ سال داشتم و افتخار مشاور معاون وزارتخانه و…

***

در همان سال 74 دکتر لاریجانی عهده‌دار معاونت درمان و داروی وزارت بهداشت شد. (دکتر مرندی وزیر بود.) دکتر لاریجانی من را هم با خودش برد و مشاور اجرایی ایشان در حوزه غذا و دارو شدم. از سال ۷۴ تا انتهای دولت دوم آقای هاشمی رفسنجانی در ساختمان فخر رازی، مستقر و قائم مقام معاون وزیر بودم و عملا مسئولیت غذاودارو با من بود.

***

آقای خاتمی که در انتخابات 1376 پیروز شد و دولت اصلاحات آمد، دکتر فرهادی، وزیر بهداشت شد. جالب آن‌که دکتر فرهادی هم به من پیشنهاد سمت مشاور در حوزه فناوری‌های نوین را داد، پذیرفتم و در بحث انتقال تکنولوژی و بیوتکنولوژی کارها را پیگیری می‌کردم.

“انستیتو پاستور” همکاری‌هایی را با  کوبایی‌ها برای تولید واکسن هپاتیت ب شروع کرده بود. در ان دوره که مشاور دکتر فرهادی بودم، متمم قراردادی را با کوبایی‌ها امضا کردم برای توسعه همکاری‌های دو کشور در حوزه بیوتکنولوژی.  تا آخر وزارت دکتر فرهادی، مشاور ایشان بودم؛ و در دوره وزارت دکتر پزشکیان هم کارم ادامه یافت، البته به‌صورتی کمرنگ‌تر.

***

سال 77 برای اولین بار مدیرعامل یکی از شرکت‌های دارویی (آن زمان) بنیاد ۱۵ خرداد شدم. همزمان البته هیئت علمی دانشگاه بودم و سمت مشاور وزیر بهداشت را هم داشتم، و حالا مدیرعامل شرکت داروسازی سبحان هم شده بودم. (آن زمان برای اینکه مدیرعامل بشوم از رئیس وقت دانشگاه که آقای دکتر ظفرقندی بود، اجازه گرفتم چون هیئت علمی تمام وقت بودم.)

خوشبختانه داروسازی سبحان، دفترش در خیابان دکتر فاطمی بود و بین دانشکده و آن‌جا در رفت و آمد بودم و هیچ وقت به کار علمی‌ام آسیبی وارد نشد. هرگز کار علمی‌ام را خفیف در نظر نگرفته‌ام. دانشگاه همیشه خانه اول من بوده حتی اگر مشاور وزیر یا معاون وزیر یا مدیرعامل شرکتی بوده باشم.

تا سال 84 به مدت 7 سال مدیرعامل داروسازی سبحان بودم. البته در همان سال هم پرونده استادی خود را تکمیل کردم.  ظرف ۵ سال دانشیار و ظرف ۵ سال هم استاد تمام.  یعنی در 41 سالگی به درجه استادی رسیدم.

***

همان‌زمان داروسازی سبحان را از یک شرکت، تبدیل به یک هلدینگ دارویی کردم. با تصمیم سرمایه گذاری البرز، کلیه شرکت‌های دارویی گروه به هلدینگ دارویی سبحان واگذار شدند. در همان دوره شرکت سبحان انکولوژی را تاسیس کردیم.  تا سال ۸۴ شرکت‌های مختلف زیرمجموعه را اداره می‌کردم؛ رئیس هیئت‌مدیره و مدیرعامل هلدینگ و استاد دانشکده داروسازی هم بودم.

***

راستش! تفکراتم راست بود و در دوران فعالیت و دانشجویی، جناح راستی محسوب می‌شدم. مثلاً در انتخابات ریاست‌جمهوری به آقای خاتمی رای ندادم. اما در همان دوره‌ای که مشاور دکتر فرهادی بودم، آقای خاتمی را هم می‌دیدم، و اینکه چه شخصیت بی‌نظیری داشتند. چون من بعداً آقای احمدی‌نژاد را هم دیدم و قبلش هم آقای هاشمی را دیده بودم و در دولت روحانی هم که حضور داشتم. من این ۴ رئیس‌جمهور را در جلساتی مختلف که حضور داشتند، دیده و درک‌شان کرده‌ام و معتقدم هر کدام در یک ظرفیتی، منحصربه‌فرد بودند.

***

من البته در انتخابات سال 84  به احمدی‌نژاد رای نداده بودم، چون کاندیدای اصلی اصولگرایان، علی لاریجانی بود؛ حتی در ستاد لاریجانی رفت و آمد می‌کردم.

نتیجه که مشخص شد، دکتر لنکرانی برای وزارت معرفی و در نظر گرفته شد. بعدش مرا صدا زد تا مشاوره بگیرد. (او می‌دانست که قبل‌تر در وزارت بهداشت، بعد از آقای فرهادی، دکتر پزشکیان وزیر بهداشت شده و من مشاور ایشان هم بوده‌ام. نسبتا اطلاعات خوبی هم از صنعت داشتم.) ساعتی با ایشان صحبت کردم و در آخر، موقع خداحافظی گفتند روی کاغذ اسم سه نفر را که فکر می‌کنی می‌توانند معاون بشوند، بنویس. من هم سه نفر پیشنهادی‌ام را نوشتم و خودم را هم ننوشتم. 10 روز نگذشته بود که دوباره من را صدا زدند. ایشان به‌جز من، با ۱۵ نفر در حوزه دارو صحبت کرده بود، که ۱۳ نفر اسم من را داده بودند برای معاونت غذاودارو!

من به ایشان گفتم واقعیتش این است که در مدتی که در این صنعت بودم، یک شرکتی با ۷ الی ۸ نفر از داروسازان در سال 81 تاسیس کرده‌ایم که دارد یواش یواش پا می‌گیرد؛ و درگیرم. اما در حد مشاوره در خدمت‌تان هستم…؛ بعدش چند باری صحبت شد و سر آخر هم پای دکتر لاریجانی آمد وسط، اصرار بود، پس استخاره کردم، خوب آمد و سمت معاونت را پذیرفتم.

***

دکتر لنکرانی را یک فرد درستکار و متدین و باسواد و باهوش یافته بودم. اشتباه بزرگ ایشان به نظرم این بود که در دوره دوم انتخاب احمدی‌نژاد، به‌شدت برای او سنگ تمام گذاشت، اما احمدی‌نژاد ایشان را برای وزارت بهداشت معرفی نکرد! برای من  مسجل بود که احمدی‌نژاد ایشان را برای دور دوم معرفی نمی‌کند. خدمتش هم عرض کرده بودم که شما را دیگر وزیر نمی‌کند! دکتر لنکرانی قلبا فکر می‌کرد که برای حفظ نظام، باید احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بشود. اما او برای احمدی‌نژاد فقط مثل یک نردبان بود و اساسا دیگر تحمل یک اصولگرای واقعی برای احمدی‌نژاد معنا نداشت!

***

زمانی که احمدی‌نژاد برای اولین بار رئیس‌جمهور شد اوایلش فکر می‌کردیم که بوی شهید رجایی را می‌دهد. وقتی اولین جلسه دیدارمان، با دکتر لنکرانی خدمت‌شان رفتیم. حدودا یک ماه از شروع ریاست‌شان گذشته بود. ساعت ۶ بعدازظهر بود، ولی هنوز ناهار نخورده بود و تازه ساعت ۶ برایشان نان و پنیری آوردند و ما فکر می‌کردیم که عجب شخصیت بی‌نظیری دارند. ولی به‌مرور متوجه اشتباه در آن نگاه اولم شدم! آن نگاه پوپولیستی آشکار شده و جلو ایستاده بود انگار، و بعد…

ببینید! من و ما که هرگز زاویه فکری نداشتیم، کاملا در پذیرش بودیم، اما بعد از ۴ سال فهمیدیم که خودشیفتگی تا چه حد می‌تواند شخصیت یک نفر را متزلزل و ملون کند! که برای اداره کشور، حتی خطرناک و مضر شود ماجرا و…؛ بگذریم!

***

دوره اول، وقتی که وارد معاونت غذاودارو شدم از بنیاد ۱۵ خرداد و داروسازی سبحان استعفا دادم. خدمت آقای صانعی {آیت‌الله حسن صانعی، مرجع تقلید}که رئیس بنیاد ۱۵ خرداد بود رفتم (خدا رحمتش کند) به ایشان گفتم؛ من دوست ندارم برای معاونت وزارت بهداشت بروم، لطفا تکلیف بفرمایید که نروم! ایشان هم که گرچه موافق احمدی نژاد نبودند ولی به من  فرمود؛ نخیر بروید.

جالب آن‌که همزمان کشتی‌بان را سیاستی دیگر افتاده بود! و بنیاد ۱۵ خرداد (بنگاه‌های اقتصادی‌ بنیاد) باید در ستاد اجرایی تجمیع می‌شد، و به حاج آقا هم گفته بودند… و ایشان هم بدون هیچ مقاومتی، زیر یک سال کل سیستم را تحویل داد و رفت.

بعد از من، آقای دکتر حمیدرضا جمشیدی، مدیر هلدینگ شد. ایشان پس از انتقال مجموعه شرکت‌های بنیاد 15 خرداد به ستاد اجرایی مسئولیت‌شان ادامه یافت و بعدا تحولاتی نیز در مجموعه ایجاد کردند و شرکت‌های زیرمجموعه هلدینگ سبحان را با حفظ پوسته آن به گروه دارویی برکت انتقال دادند.

***

از شهریور ۸۴ تا پایان شهریور سال 88 معاون دکتر لنکرانی بودم؛ خانم دکتر مرضیه وحید دستجردی (وزیر بهداشت دوره دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد) که آمد، گفتم که قصد ماندن ندارم، لطفا کسی را معرفی ‌کنید. یادداشتی هم نوشتم و روز خروج را هم معین کردم. چند هفته بعد، آقای دکتر احمد شیبانی به جای من مشغول شدند.

***

در معاونت غذاودارو چندین کار را پیگیری کردم. سال ۸۲، پرونده هسته‌ای ایران در زمان آقای خاتمی راه افتاده بود. سال ۸۴ که احمدی‌نژاد آمد، کم کم تحریم‌ها شروع ‌شد و قبل از اینکه دوره ۴ ساله‌اش تمام بشود، تحریم‌ها جدی شد. یعنی در همان دوره اول احمدی‌نژاد عملاً راه‌ها و مسیرهای عادی خرید و سفارش بسته ‌شد. بنابراین، یکی از کارهایمان این بود که جوری تنظیم و طراحی کنیم تا کشور کمبود را حس نکند.

ستاد تدابیر ویژه در دولت تشکیل شد. من نماینده وزارت بهداشت در آن ستاد بودم و هنر بزرگ‌مان این بود که بتوانیم دارو را تامین کنیم و مشکلی در کشور ایجاد نشود… و بد هم عمل نکردیم و بحران و کمبودها را (تا حد توان) نگذاشتیم ایجاد و لمس بشود. گرچه تحریم‌ها شروع شده بود و داستان داشت جدی و جدی‌تر می‌شد…

کار دیگری که من خیلی جدی‌تر انجام می‌دادم و برایم مهم بود توانستم نگاه سلامت‌محور را در سازمان غذاودارو  مستقر کنم. فرض کنید در حوزه غذا، نمک را بتوانیم کم کنیم، شکر را کم کنیم و عادات قبلی را در مردم اصلاح کنیم و مدیریت‌مان را به سوی سلامت‌محوری ببریم و…، جوری شده بود که ارتباط با سازمان جهانی بهداشت را در حوزه دارو و غذا (هر کدام جداگانه) و همین‌طور در حوزه مواد مخدر پیش می‌بردیم. من عملاً هر سال در مجامع سازمان جهانی بهداشت شرکت می‌کردم و جزو تیمی بودم که همراه وزیر می‌رفتیم چون واقعا هم موثر بودم. مشکل زبان نداشتم، به سیاست‌های جهانی و ایران و اولویت‌ها کاملا آشنا بودم، یک پای ثابت امور بین‌الملل وزارت بهداشت شده بودم و این‌طوری معاونت سازمان غذاودارو هم در این زمینه‌ها در صحنه حضور داشت.

***

سال ۹۱ در دوره وزارت خانم دکتر دستجردی و معاونت آقای دکتر شیبانی، قانون تعطیلی شرکت‌های دولتی به‌طور جدی مطرح شد. در وزارت بهداشت نیز شرکت سهام دارویی کشور، شرکت پخش فرآورده‌های پزشکی و…؛ قرار شد که تعطیل شوند. با استفاده از این فرصت، آرزوی دیرینه داروسازان برای تاسیس سازمان غذاودارو با استفاده از پوسته قانونی آن شرکت‌ها جنبه عملی به خود گرفت.

***

احمدی‌نژاد یک خوبی داشت؛ که می‌توانست تصمیم بگیرد و به سرعت اجرا کند. بنابراین بعضی از تصمیماتی که خیلی‌ها نمی‌توانستند بگیرند، او به طرفه‌العینی می‌گرفت. مثلاً او بود که قیمت بنزین را در کشور جهانی کرد و یارانه‌اش را به مردم داد. آن‌موقع‌ها، بخشی زیاد از مردم با یارانه زندگی می‌کردند. اینکه شما قیمت‌ها را واقعی کنید و یارانه بدهید، کار درستی است اما مدلی که احمدی‌نژاد اجرا کرد، بعدها مضر شد! در نهایت هم اگر پول را صرف زیرساخت‌ها می‌کردند، نیروگاه خورشیدی می‌زدند، جاده می‌ساختند و…، خیلی خیلی به نفع کشور بود، که خب…

***

در زمانی که رئیس دانشکده داروسازی بودم، رئیس دانشگاه، دکتر لاریجانی، و وزیر بهداشت، دکتر دستجردی بود؛ البته دکتر لاریجانی همزمان مشاور ارشد وزارت بهداشت هم بود و در بحث‌های سیاست‌گذاری در وزارتخانه به ایشان کمک می‌کردم.

سال 1390 دیگر بحران دارویی و تحریم‌ها اوج گرفته بود و متاسفانه مشکلات دارویی بهانه‌ای به دست احمدی‌نژاد داد و… و این‌طوری (سال 91) دکتر دستجردی از وزارتخانه رفت! دی ماه سال ۹۱ تا شهریور 92، آقای دکتر طریقت منفرد آمد و وزیر شد و مدتی کوتاه بود، البته پشت‌بند آن‌هم، دکتر شیبانی از سازمان غذاودارو رفت.

***

شهریور ۹۲ آقای روحانی رئیس‌جمهور شد و آقای دکتر سیدحسن قاضی‌زاده هاشمی هم وزیر بهداشت. هیچ‌کس هم فکرش را نمی‌کرد که استاد چشم فارابی و آدم شناخته‌شده علمی و قوی بیاید و وزیر شود!

دکتر هاشمی در زمان جنگ هم جزو ستاد پشتیبانی جنگ بود و با دکتر روحانی ارتباط داشت. ایشان هم مانند داستان آقای دکتر لنکرانی، من را صدا زدند (بیمارستان نور) و طرح موضوع شد (برای ریاست سازمان غذاودارو)…؛ و گفتم در این دولت، باید سراغ افراد اصلاح طلب رفت و حتی چند تا اسم هم دادم و…

قبل‌تر را بگویم که با دکتر هاشمی، عضو هیئت ممیزه دانشگاه بودیم، اصلا کنار دست هم می‌نشستیم و نظرات‌مان شبیه هم بود، خیلی هم من از ایشان خوشم می‌آمد و حسی مثبت داشتم. مع‌الوصف در پاسخ به پیشنهاد، عرض کردم که نمی‌توانم قبول مسئولیت کنم؛ و در ثانی، واقعیت این است که من و برخی همکاران و دانشجویانم دو تا  شرکت دانش‌بنیان را هم تاسیس کرده‌ایم؛ و عرض کردم این‌ها هنوز در مرحله پروژه هستند و من دوست دارم که این کارها را سرانجام ببخشم و با اجازه، به وزارت بهداشت نمی‌آیم.

***

آن روز گذشت! یک روز آقای هاشمی گفت؛ جلسه‌ای در دولت گذاشته‌اند، بیا با هم برویم. بله، از من خواستند که همراه‌شان در آن جلسه شرکت کنم. ما هم رفتیم. آن زمان دارو در بحران بود و وضعیتی وخیم حاکم شده بود. تحریم‌ها شدیدتر شده، و نرخ ارز دارو را آزاد کرده بودند. آقای دکتر طریقت هم که این‌کاره نبود و بحران دارو و کمبود و گرانی به وضعیت خیلی بدی رسیده بود.

در جلسه مذکور، منهای من، آقای دکتر حمیدرضا جمشیدی و آقای دکتر عباس کبریایی‌زاده هم به‌دعوت دکتر هاشمی حضور یافته بودند. (میزانسنی جالب شده بود و قابل تامل) اتفاقا قبل‌تر من به آقای دکتر هاشمی، نام این دو نفر و یک نفر دیگر را برای تصدی سازمان غذاودارو داده بودم. راستش! در جلسه حس کردم رقابتی پیش آمده، یا تعمدا در یک چنین دایره‌ای افتاده‌ایم! بگذریم!

با دکتر کبریایی‌زاده هم‌دانشگاهی بودیم. او دو سال بعد از ما به دانشگاه آمده بود.

دکتر حمیدرضا جمشیدی هم در اصفهان درس خوانده بود. ایشان زودتر از من فارغ التحصیل شده بودند.

***

من در فاصله‌ی سال‌های ۶۴ تا آخر جنگ 6- 5 باری جبهه رفته بودم. رزمنده نبودم ولی در تیم پزشکی کار می‌کردم. یک‌بار که به بیمارستان صحرایی رفته بودم اتفاقا دکتر جمشیدی را برای اولین بار در آن بیمارستان دیدم که مسئولیتی هم داشتند.

***

از دید من، آن زمان، این دوستان برای پذیرش مسئولیت سازمان غذاودارو کاملا ذی‌صلاح محسوب می‌شدند و من واقعا دوست داشتم عهده‌دار مسئولیت سازمان شوند.  برای تصدی مسئولیت سازمان غذاودارو شایعاتی مختلف مطرح بود، و به من اطلاع داده بودند که  دکتر هاشمی روی شما متمرکز است. ولی فکر نمی‌کردم موضوع واقعا جدی باشد!

وسط همین گمانه‌زنی‌ها، روزی که من کلا موبایل‌ام را از دسترس خارج کرده و مشغول به امور شخصی‌ام بودم، از طریق زیرنویس شبکه خبر مطلع شدم رئیس سازمان انتخاب شده است، موبایلم را که روشن کردم، تازه متوجه شدم که آن‌روز از صبح در پی‌ام بوده‌اند و حکم را به نام زده‌اند!

***

دکتر هاشمی حکم را امضا کرده و به ارومیه رفته بود برای ماموریت و… و من مجددا از سال ۹۲ تا ۹۶ با آقای دکتر هاشمی و همراه ایشان بودم در سازمان غذاودارو. (فکر کنم شرح جزئیات همین مدت، مثنوی هفتاد من کاغذ شود…؛ بگذریم!)

***

من با 5 وزیر با گرایش‌های مختلف و در ادوار مختلف همکار مستقیم بوده‌ام، اما آقای دکتر هاشمی، کلاسی متفاوت داشت، و واقعا فردی باابهت و دارای نگاه بلند مدت بود؛ برای وزارت بهداشت هم قدرتمند و باهوش محسوب می‌شد. البته! گه‌گاهی اختلاف نظرهایی هم داشتیم، اما ایشان کلا در یک “لیگ” دیگری بود؛ و از دیدگاه من وزیری بسیار جذاب و موفق.

دکتر هاشمی در داستان “طرح تحول سلامت” هم یک هوشمندی ویژه‌ای به خرج داد. ما آن زمان در شروع کار، بدترین دوران دارویی کشور را تجربه می‌کردیم! صدها قلم دارو کمبود داشتیم، دولت و مجلس ارز مرجع (قیمت پایین را) برای دارو حذف کرده بودند، و داشتیم به سمت تک نرخی‌شدن می‌رفتیم که راه درستی هم بود. ارز هزار تومانی، ۲۵۰۰ تومان شده بود، ولی قیمت‌هایی را که سازمان غذاودارو و وزارت بهداشت بر اساس آن، اصلاح کرده بودند، مورد پذیرش بیمه‌ها نبود! بیمه همان قیمت‌های قبلی را قبول داشت و قیمت جدید را اجرا نمی‌کرد! وزارت بهداشت هم برای جبران، تصمیمی نگرفته بود! حالیاکه در ردیف بودجه، ۱۸۰۰ میلیارد تومان برای این داستان، پول کنار گذاشته بودند!

فکرش را بکنید در شهریور آن سال، ۱۸۰۰ میلیارد تومان ردیف بودجه داشتیم، اما به یک ریالش در جبران تفاوت نرخ ارز دست نزده بودند! و قیمت دارو برای مردم، ۴ برابر شده بود!

ببینید! قیمت واقعی  ۴ برابر نشده بود، مثلا قیمت یک دارو ۱۰۰۰ تومان بود، بیمه ۷۰۰ تومانش را می‌داد. بعد از این تغییرات، قیمت آن دارو شده بود 2 برابر، یعنی ۲۰۰۰ تومان، بیمه همچنان ‌داشت همان  ۷۰۰ تومان را می‌داد، اما حالا مردم باید ۱۳۰۰ تومان می‌پرداختند! و این معضل شده بود!

***

 در چنین شرایطی با بیمه‌‌ها نشستیم و قرار شد قیمت‌های ابلاغی را به عنوان نرخ پایه‌ قبول کنند، بعدش هم فرانشیز ۷۰ درصدی را در مورد داروهایی که ما تعیین می‌کردیم بالاتر ببرند و دولت پولش را بپردازد. توافق، نهایی شد و ۳۰ شهریور، دکتر هاشمی، آقای ربیعی (وزیر رفاه)، دکتر نوربخش (ریاست سازمان تامین اجتماعی)، رئیس بیمه سلامت و بنده صورتجلسه را امضا کرده و موضوع را بستیم، در مهر ماه هم پول به بیمه‌ها تزریق، و قیمت‌ها اصلاح شد. لکه‌گیری ما تا آبان طول کشید. آذر که شد، مردم به ما می‌گفتند؛ خدا پدرتان را بیامرزد هم کمبودها برطرف شده بود و هم قیمت داروها ارزان.

این اقدام وزارت بهداشت به‌قدری مثبت و جدی بود که دکتر هاشمی به ستاره کابینه تبدیل شد. خب! بحران بزرگ را حل کرده و دارو ارزان شده بود. کمبودهای چهارصد قلمی قبل از آن هم، در دی ماه همان سال به ۳۰ قلم کاهش یافته بود. این، بدل شد به یکی از اولین دستاوردهای دولت آقای روحانی، دستاورد مهم‌ترش  البته توافق 1+5 بود.

***

برجام هنوز امضا نشده بود، اما با آن تفاهم اولیه، دسترسی‌های پولی در سوئیس پیدا کرده بودیم، و خریدهای دارویی، غذا و تجهیزات پزشکی را در آن‌جا مدیریت می‌کردیم. این راه تنفس هم باز شد تا زمانی که برجام اجرا شود. بنابراین دکتر هاشمی از اینکه راهی ایجاد کرده بود، مورد اعتماد کامل آقای روحانی قرار گرفته بود.

***

دکتر هاشمی یک توافق دیگری هم با آقای روحانی کرد برای اجرای طرح تحول سلامت. در واقع به موجب این طرح دولت بودجه‌ای بالاتر را برای سلامت تخصیص می‌داد و در مقابل، خدمات وزارت بهداشت به مردم افزایش می‌یافت و همزمان هزینه‌های پرداخت از جیب مردم هم کاهشی می‌شد.

پرداختی‌های مردم از جیب، آن موقع، ۶۰ درصد بود و با اجرای “طرح تحول سلامت” در سال ۹۳، که شامل هفت، هشت گام بلند رو به جلو بود، مثل اصلاح تعرفه‌های پزشکی، عملا پرداخت از جیب مردم به زیر 40 درصد کاهش یافت.  به موجب این طرح،  بیمارستان‌های دولتی بلااستثنا، دارو و تجهیزات پزشکی مردم را باید تامین می‌کردند و به هیچ بیماری حق نداشتند که نسخه بدهند برود و سرگردان شود و از بیرون دارویش را تهیه کند!

***

بعدا  البته دعواها شروع شد که آقا! پول دولت هدر می‌رود و دولت از کجا بیاورد و قس علی هذا…!

آخر، پزشک عمومی یا جراح را چه جوری می‌توان به مناطق محروم فرستاد وقتی حقوقش را نمی‌پردازید!؟ بیمار هم نباید بالای ۲۰ درصد بپردازد؛ چون با یک بیماری، ممکن است برود به‌سوی فقیر ‌شدن! بله! اجرای طرح تحول سلامت، ما را به زیر ۲۰ درصد نرسانید و ۳۸ درصد شد، که البته باز هم بالا بود. همان موقع در ترکیه مثلا، این رقم زیر ۲۰ درصد بود. دولت باید سر کیسه را شل می‌کرد و…

در طرح تحول سلامت یک دوره‌ای برای مردم رضایتمندی ایجاد شد ولی متاسفانه بعدا بخش زیادی از این دستاوردها از بین رفت.  برجام به‌هم خورد! تحریم‌ها دوباره برگشتند و صادرات نفت‌مان به ۲۰۰ هزار بشکه رسید! اجرای طرح تحول مربوط به دورانی بود که شما می‌خواهید وارد دوران شکوفایی اقتصادی شوید؛ و این همه داستان تازه دارد آغاز می‌شود…

***

وقتی برجام به نتیجه رسید بزرگ‌ترین تلاش دولت روحانی این بود که ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی به کشور بیاید. دولت می‌خواست کاری کند که شرکت‌های غربی در ایران پاگیر بشوند و دول غربی دوباره ما را تحریم نکنند که نشد! شرکت‌های دارویی فرانسوی و دانمارکی و حتی شرکت‌های آمریکایی بیایند، ولی خب در مرحله مذاکره باقی ماندند و نیامدند! شرکت دانمارکی نوو نوردیسک البته در داخل ایران سایت هم زد و…، اما به‌طور کلی نشد که بشود!

***

بالاترین امتیاز رضایتمندی مردم از دولت روحانی را، آقایان ظریف و دکتر هاشمی به‌وجود آوردند. در وزارت بهداشت دو شاخص مهم وجود داشت. یکی رضایتمندی مردم از وضعیت دارویی و دیگری در حوزه درمان و به‌ویژه بیمارستان‌ها بود که رضایتمندی بالایی برای مردم فراهم شده بود. سهم سازمان غذاودارو در این رضایتمندی‌ها طبیعتا بالا بود.

در سال آخر دولت اول آقای روحانی، من دچار یک مشکل بزرگ شدم… (می‌رسیم.)

***

من در کارم موفق بودم. کارهای بزرگی هم در حوزه غذا و تجهیزات پزشکی مثل سامانه تیتک و بحث اتوماسیون و ارتباط با سامانه‌های گمرک و صمت را انجام داده بودم. در حوزه غذا، مثلاً آن چراغ راهنما روی غذا بود و…؛ در این زمینه‌ها ما جزو ۵ کشور اول دنیا شده بودیم.

من آن سلامت‌محوری را، که در دوره دکتر لنکرانی در ذهنم بود، در دوره دکتر هاشمی هم پیگیری کردم. مثلاً سازمان استاندارد گفته بود؛ نوشابه‌ی گازدار ما حداقل ۱۱ گرم شکر داشته باشد. یک نوشابه خانواده 1.5 لیتری، اگر ۱۴ گرم شکر داشته باشد و ضربدر ۱۵ کنید ۲۰۰ گرم شکر در آن موجود می‌شود! من همه را برعکس کردم و گفتم سقف ۹ گرم بشود کافی‌است؛ و سازمان استاندارد را مجبور کردم رویه‌ها را اصلاح کند.

سقف نمک را در فرآورده‌ها پایین آوردیم. اسید چرب ترانس را در همه فرآورده‌ها تا توانستیم حذف کردیم. داستان روغن پالم که اسید اشباعش بالا بود و چه ماجراهایی را هم که ایجاد نکرد‌ و…؛ در بحث سلامت‌محوری واقعا کارهایی کردیم که “رفرنس” شده بودیم.

واقعیت این است که ما، خیلی اقتدار برای سازمان غذاودارو ایجاد کرده بودیم و کارها و تصمیمات‌مان در کشور اعتبار داشت و…

***

تخریب شخص دکتر هاشمی هم درست از نقطه قوتش ایجاد شد! محبوبیت زیادی به‌دست‌آورده بود و فکر می‌کردند رئیس‌جمهور بعدی خواهد شد! خیلی جدی بر علیه ایشان و همچنین بر علیه من کار کردند. به‌شکلی شدید شروع کردند به پرونده‌سازی و ایجاد حواشی…!

از قدیم گفته‌اند که همیشه در ظاهر، ادعایی بزرگ در مورد آدم‌های شناخته شده بکنید، آن‌وقت همه‌ی گوش‌ها تیز می‌شود و شما هم می‌توانید کار ناحق‌تان را پیش ببرید!

من آن اوایل، اصلا توجه‌ای نکرده و کار و مسئولیت خودم را به‌جا می‌آوردم. ولی بعدش دیدم حالا هرجا که می‌روم باید جواب پس بدهم! خلاصه کنم؛ ته‌اش نزدیک هزار صفحه مطلب بر علیه من تهیه کرده بودند! و پرونده‌ای ساخته بودند در ۲۳ بند!

پیش خود گفتم که خب سزای خوبی همین است، چه انتظار داری؟! (می‌خندد)

***

بخشی‌ از مباحث و اتهامات جاری، به سال‌های قبل از وزارت بهداشت من برمی‌گشت! که من کجا و کجا بوده‌ام و چه و چه! خب! بله بنده شرکت دانش‌بنیان تاسیس کرده بودم، و قبل از اینکه به وزارت بهداشت بروم، این‌ها را داشتم و اتفاقا به دکتر هاشمی هم گفته بودم. من از کجا می‌دانستم که بعدها به وزارت بهداشت خواهم رفت!؟ خب قبلش داشتم مثل همه آحاد این ملت، کار خودم را می‌کردم. می‌گفتند؛ رئیس سازمان غذاودارو چرا نامش در این شرکت‌ها است !؟

من در آن شرکت‌ها، مدیرعامل یا عضو هیئت مدیره که نبودم، من از بنیانگذاران بودم ؛ راست می‌گفتند! و از راست‌نمایی، چه دروغ‌ها که در نمی‌آوردند.

تازه! آن شرکت‌ها، هنوز پروژه‌های کوچک دانش بنیان بودند و هنوز در مرحله رشد! چطور این شده بود سند بر علیه من! خدا داند و بس!

***

یک نفری بود که به‌تازگی دار فانی را وداع گفت! ای خدا…؛ کافی بود یک چیزی را به دست ایشان برسانند، بدون راستی‌آزمایی در بوق و کرنا می‌کرد! این‌که رسالت رسانه‌ای نیست برادر!

یک روز اتفاقا برای عرض ادب، رفتم پیش ایشان، و توضیح ‌دادم. گفتم هر سوالی باشد، بسم‌الله در خدمتم، و جواب می‌دهم. گفتند باید این کارشناسان را راضی کنید! چرا!؟ باشد!

چهار ساعت نشستیم و تک به تک، به هر ۲۳ مورد اتهامی که زده شده بود، پاسخ دادم. جالب آن‌که در پایان به من گفته شد؛ شما آدم درستی هستید و مطمئنیم که حق با شماست؛ اما این‌ها را یک جوری راضی کنید! چرا!؟ چون اگر راضی نشوند، تخریب می‌کنند!

من یک جمله گفتم؛ نمی‌توانم راضی کنم آقا! اهل امتیاز دادن هم نیستم. بعد از آن هم، به بازرسی کل کشور رفتم، و عرض کردم این داستان‌ها ساختگی است و امتیاز می‌خواهند…

***

این‌را هم عرض کنم که یک‌بار با دکتر هاشمی رفتیم خدمت یکی از مسئولان عالیرتبه قضایی و من مصرانه خواستم که اگر واقعا جرمی مرتکب شده‌ام، ترجیح می‌دهم در یک دادگاه رسمی و توسط قاضی محاکمه شوم و دفاع‌ام را عرضه دارم. ایشان یک نگاهی به من کرد و گفت؛ تبریک می‌گویم. اولین بار است که یک مسئول دولتی خودش با پای خودش می‌آید و می‌گوید اگر تخلفی کردم به تخلفم رسیدگی کنید؛ به‌چشم.

خوشبختانه بعد از عید، پرونده به دستگاه قضایی ارسال شد  در نیمه دوم سال ۹۶ که دیگر مسئولیتی هم نداشتم به بازپرسی رفتم و بند بند موارد را با دقت و جزئیات پاسخ دادم و چندی بعدش هم بازپرس قرار منع تعقیب صادر کرد.

***

بعد از من، آقای دکتر اصغری، که فردی شایسته بود، در سازمان غذاودارو عهده‌دار مسئولیت شد. در دوره ایشان، اوضاع دارو تا حدی به‌هم ریخت و حتی یک جاهایی خیلی وخیم شد. دکتر اصغری در پی رفتن و استعفا بود. دکتر هاشمی از من خواست که کمک کنم. به‌رغم میل باطنی و با عنایت به موضوعات آزارنده قبلی، قبول کردم که مسئول “ستاد تدابیر ویژه” ‌شوم؛ و شدم.

پنج، شش ماه می‌گذشت و اوضاع داشت درست می‌شد که دکتر هاشمی با دولت و به‌ویژه سازمان برنامه‌وبودجه دچار مشکل شد و قهر کرد و رفت!

***

دکتر هاشمی، فردی موفق بود و اصلا چسبیده به میز نبود. من همیشه به همکاران می‌گفتم که بهتر است همیشه استعفای‌تان در جیب‌تان باشد و آماده رفتن باشید تا بتوانید روی اصول‌تان بمانید. برای حفظ صندلی، نباید کوتاه آمد؛ و دکتر هاشمی هم کوتاه نیامد. این مناصب را که همه رفتنی‌اند…؛ از ما ای‌بسا همین تعهد به مسئولیت، و تعهد به درون باقی بماند.

دکتر هاشمی که استعفا داد، گفتند؛ جانشین هم تعیین شده است. من هم استعفایم را نوشتم و در زمانی که هنوز وزیر بودند، وزارتخانه را ترک کردم.

***

من نگاهم این بوده که هر موقع از دولت بیرون می‌آمدم، هیچ کار مرتبط با سازمان غذاودارو را حداقل تا یکی دو سال نمی‌پذیرفتم. مثلا سال ۸۸ که سازمان را ترک کردم تا سال ۹۰، عضو هیئت‌مدیره هیچ شرکتی نشدم.

بار دوم هم که رفتم از سال 96 تا ۹۸ هیچ کاری نکردم. سال ۹۸ یک جلسه با دکتر ستاری، معاون علمی داشتم، که از یک کارخانه نوآوری خبر داد و گفت؛ می‌خواهیم آن‌جا را مرکز نوآوری کنیم. ما بعدش دو سوله گرفتیم و قرارداد بستیم و یک شرکت تاسیس کردیم. با سرمایه‌گذاری بخش دولتی (صندوق‌های دولتی ستاد نانو) و بخش خصوصی، یک شرکت را دایر کردیم به‌نام “هونام فارمد” به‌عنوان شتاب‌دهنده دارویی.

***

در سال ۹۸ تا ۱۴۰۰ کار زیرساخت طول کشید.  جذب شرکت‌ها را برای این‌که کمک کنیم  محصولات‌شان را تجاری‌سازی کنند از سال ۹۹ شروع کردیم. در حال حاضر حدودا 30 درصد وقت من صرف این شرکت و کمک به رشد و شتابدهی استارتاپ‌های دارویی می‌شود و  ۷۰ درصد کارم نیز در دانشکده است. البته، من بنیان‌گذار مجموعه و منتور اصلی آن شرکت‌ها هستم ولی وقت اداره کردن آن‌جا را ندارم.

***

از سال 84 رئیس مرکز تحقیقات نانوفناوری دانشگاه هم بوده‌ام. در این ۳۰ سال فعالیت، نزدیک به ۵۰۰ مقاله بین‌المللی نوشته‌ام. البته چون رئیس سازمان غذاودارو بودم در آثار مکتوب، با جنبه‌های سیاست‌گذاری دارو ،حقوق داروسازی، اخلاق داروسازی، مدیریت در داروسازی و… درگیر بوده و هنوز هم هستم.

***

بزرگ‌ترین چیزی را که دستاورد خودم می‌دانم، تعداد زیاد مقالات یا اینکه دانشمند یک درصد جهان هستم، نیست. این‌‌است که دانشجویانی خوب داشته‌ام و تا الان قریب به 300 دانشجو تربیت کرده‌ام که پایان‌نامه‌ها‌شان با من بوده (عمومی و تخصصی)؛ افتخار می‌کنم و اگر این دانشجوها کسی شده‌اند و الان در تمام دانشکده‌های داروسازی، استاد یا رئیس هستند، خوشحالم.

***

زندگی شخصی ام روشن است. دو فرزند دارم. دخترم دکترای داروسازی گرفت و بعد هم ادامه تحصیل داد و Ph.D داروسازی‌اش را گرفت و الان هم PostDoc  هستند.

پسرم هم داروسازی خوانده، اما آنقدر بلا سر ما آوردند! (می‌خندد) که از داروسازی متنفر شده و الان فلسفه می‌خواند. خیلی اهل مطالعه است. دوست داشت از اول فلسفه بخواند و ما از اول اشتباه کردیم که سمت رشته خودمان سوق‌اش دادیم. هر کسی را بهر کاری ساختند/ مهر آن را در دلش انداختند.

همسرم هم داروساز است و الان هم استاد دانشکده داروسازی است؛ و کانون خانواده‌مان هم گرم است.

/انتهای پیام/

مقالات مرتبط

ارسال نظر شما

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

محبوب ترین

نظرات اخیر

دکتر مصدق علی بر اگر مکانیسم ماشه فعال شود
محمد رضا نیکخواه بهرامی بر تعرفه خدمات دارویی در سال ۱۴۰۴ اعلام شد
امیر علی بر اختیار یا الزام؟
علیرضا بر اختیار یا الزام؟
ارژنگ نجاتپور ثانی بر سه خبر از داروسازی امین
امیر سعیدی‌فر بر مجله «فن‌سالاران»، شماره ۸