هویت در بحران/
تارا رضوانی: در بستر زندگی عادی، هویت ما شبکهایست از نقشها، پیوندهای عاطفی، ارزشها و اهدافی که طی زمان درونی کردهایم. این شبکه به ما کمک میکند تا خود را در جهان بیابیم، معنا بسازیم و در مسیر آینده گام برداریم. اما در شرایط بحرانی مانند جنگ، فجایع طبیعی و.. این ساختارها دچار اختلال میشوند؛ و گاه فرو میریزند.
در چنین شرایطی، انسان صرفاً با تهدید بیرونی مواجه نیست؛ بلکه با نوعی فروپاشی درونی نیز روبهرو میشود. گویی لنگر روانی که فرد را درونی با “خودش” مرتبط نگه میداشت، از جا کنده میشود. این تجربه، چیزی فراتر از استرس یا ترس است؛ تجربهای است از گمگشتگی درونی، پوچی، بیوزنی، و بیمعنایی.
هویت چیست وقتی نقشها و معناها از بین میروند؟
هویت روانی، حاصل گفتوگوهای درونی ماست با خود:
من کیستم؟
نقش من چیست؟
چرا اینجا هستم؟
آیا آیندهای برایم قابل تصور است؟
در بحران، این گفتوگوها خاموش یا گسسته میشوند. فرد ممکن است خود را از منظر درونی نبیند، فقط در حال بقا باشد، و درگیر نوعی خودفراموشی روانی شود.
اما باید تأکید کرد:
این فروپاشی هویتی، نه نشانه ضعف روان، بلکه واکنشی انسانی به شرایطی فراتر از ظرفیتهای طبیعی انطباق است.
چگونه روان را در دل بحران حفظ کنیم؟
هدف در اینجا، بازسازی فوری نیست. بلکه حفظ پایههای پیوند درونی با خود است؛ همان رشتههای نازکی که انسان را حتی در تاریکی متصل نگه میدارند.
در ادامه، راههایی ساده و مؤثر برای حفظ تعادل روان در دل بحران آمده است
تداوم در رفتارهای روزمره، حتی کوچک
مغز انسان در بحران تمایل دارد به وضعیت “بقا” برود؛ یعنی عملکردهای پیچیدهتر مثل حافظه، تصمیمگیری و تفکر نمادین کاهش مییابند. اما انجام کارهای ساده، تکراری و قابل پیشبینی
باعث فعال ماندن عملکردهای اجرایی مغز میشود. این کارها پیام مستقیمی به روان میدهند: «من هنوز وجود دارم و هنوز توان عمل دارم.»
حفظ ارتباطات انسانی، حتی در سکوت
ارتباط انسانی، مهمترین فاکتور محافظت روانی در شرایط استرسزاست. حتی تماسهای کوتاه، بیکلام، یا فقط بودن کنار دیگری میتواند با فعالسازی سیستم آینهای مغز، حس دیدهشدن را بازگرداند.
این حمایت اجتماعی، نه فقط عاطفی، بلکه بیولوژیک نیز هست؛ چون از طریق فعالسازی مسیرهای اپیوئیدی و اکسیتوسینی در مغز، استرس را کاهش میدهد.
اعتبار دادن به همه احساسات
در دل بحران، انتظار داشتن از خود برای عملکردی کاملاً سالم یا قوی ، میتواند فشار مضاعفی ایجاد کند و به روان آسیب بزند. احساساتی مثل :
بیحسی
خشم و پرخاش
ترس شدید
اندوه غیر قابل توضیح
همگی واکنشهای سالم به موقعیتهای غیرسالم هستند.
که سرکوب احساسات، نهتنها کمکی نمیکند، بلکه موجب ماندگاری آسیب میشود. وقتی اجازه میدهیم احساساتمان دیده شوند، راه بهبودی را باز میکنیم
بیان تجربه
بیان تجربه به اشکال مختلف، فرآیندی اساسی در پردازش روانی هیجانها و ساخت معنای تجربههاست. این فرآیند به ذهن امکان میدهد تا احساسات پراکنده و ناخوشایند را به ساختارهای منسجمتر تبدیل کند.
یافتن معناهای کوچک
وقتی معناهای بزرگ و پایدار زندگی دچار بحران میشوند، تمرکز بر معناهای کوچک و گذرا میتواند به ما نیرو و امید ببخشد.
این ها معادل همان نخهای نازک اتصال با خود هستند.
لازم است به یاد داشته باشیم که ظهور علائم شدید روانی مانند حملات اضطرابی، اختلالات خواب، واکنشهای هیجانی شدید و احساس گناه بازماندگان، واکنشی طبیعی به فشارهای روانی شدید است و نشاندهنده فعالیت روان در تلاش برای معنا بخشیدن به تجارب دشوار میباشد.
با این حال، در شرایطی که فشارهای روانی به حدی میرسند که فرد قادر به مدیریت آن ها به تنهایی نیست، دریافت حمایت تخصصی از روانشناسان یا روانپزشکان میتواند نقش حیاتی در جلوگیری از پیشرفت اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و تسریع روند بهبودی ایفا کند.
این اقدام، نه تنها موجب حفظ سلامت روان میشود، بلکه فرصتی فراهم میآورد تا فرآیند بازیابی و بازسازی روانی به شکل مؤثرتر صورت گیرد.
/انتهای پیام/