/گفتوگوی ویژه فنسالاران با مهندس فرامرز اختراعی/
(ریاست سندیکای تولیدکنندگان مواد دارویی، شیمیایی و بسته بندی دارویی)
مقدمه: 22 خرداد ماه و دقیقا روز تولدش است؛ در دفتر کارش در میدان توحید، خیابان ستارخان منتظر نشستهام تا مصاحبه با یکی از ناموران عرصه صنعت داروی کشور را رقم بزنم. دفتر کارش امروز بههمین مناسبت، شلوغ و پر رفتوآمد است؛ چهرههای خندان، همیشه دوستداشتنیترند، و امروز اینجا سعادتمندانه همه مسرورند.
مهندس فرامرز اختراعی را چند سالی است که بهواسطه مجاورت با دوست گرامیام، میثم کریمی و فارمکس میشناسم. شناخت من همیشه مبتنی بر دریافتها و تحلیلهای خودم است، بنابراین به فیدبکها و حرفهای دیگران کاری ندارم. وقتی به پایان این مصاحبه طولانی و پرمحتوا؛ که شوربختانه ناچار شدهام بهخاطر حجماش، نیمی از آنرا کنار بگذارم؛ میرسیم، علاقه و احترام من به وی دوچندان میشود. علاوه بر اخلاق حرفهای توامان با افتادهحالی (که گمشدهی بزرگان ماست!) میتوانی بهعینه ببینی که دانش و تجربه و شخصیت قوامیافته چگونه با هم همزیستی کردهاند، و بهجای طرح حرفها و مسائل ناکارآمد، این پشتوانههای کاری و قریحه و دانش است که با تو سخن میگوید. حرف را کوتاه میکنم، هیچکس بیدلیل، فرهیخته و با سواد و محترم و ارزشمند جلوه نمیکند، و اینجا میتوان قول حضرت حافظ بزرگ را جاری ساخت: … قبول خاطر و لطف سخن خدادادست.
سوالها حذف و پاسخها را میخوانید.
سردبیر
مهندس فرامرز اختراعی: متولد 22 خرداد 1342 در تهران هستم. مادرم هم اهل تهران، و پدرم اهل خلخال بودند. من در شرایط حکومت نظامی و در روز تبعید امام خمینی به ترکیه بهدنیا آمدهام! بهقول اخویام، در شرایط تقوتوق و تفنگ! آن شب، مادرم را برای وضع حمل، به بیمارستان میبرند، و با آنکه جیپ ژاندامری و کلانتری آن روزگار اسکورت میکرده، داستان ایستوبازرسی و تیراندازی هوایی و اینها هم بوده و ترس و اضطراب و…! برای همین، این 22 خرداد خودش داستانی دارد در خانواده ما…
ما سه برادر بودیم. برادر بزرگترم فریدون اختراعی در عملیات 9 مهر 1361 در شب عملیات مسلمابن عقیل در سومار به شهادت رسید؛ و الان منم و برادر دیگرم، امیرعباس که حدود 10 سال از من کوچکتر است.
ما خانوادهای کمجمعیت بودیم و بعد از شهادت برادر بزرگترمان، به پدر و مادرم خیلی فشار آمد. آخر در همان زمان، من هم در عملیات سومار کنار برادرم بود و به سختی مجروح شدم. توپخانهی عراقیها سنگر ما را هدف قرار داده بود و از هشت نفری که در سنگر بودند هفت نفر از جمله برادرم شهید شدند و من تنها بازمانده آن سنگر بودم با بدنی پر از ترکش!
برای پدر و مادرم خیلی سخت بود که همزمان یک پسرشان شهید و یک پسرشان بهسختی مجروح شده باشد. آنها اگر بچههای بیشتری داشتند، در آن شرایط، کمکحالشان میشد؛ و به گمانم خیلی بهتر بود.
اکنون پدرم دچار بیماری دمانس و خانهنشین و بیمار هستند؛ و مادر هم به رحمت خدا رفتهاند.
***
من 2 فرزند پسر دارم. علاقمند بودم سه یا چهار فرزند بیاوریم، اما خب این موضوعیاست که همسر هم باید رضایتش را بدهد. معالوصف پسر بزرگم مهندس شیمی از همان دانشگاهی است که خود من هم از داخل آن فارغالتحصیل شدهام یعنی دانشکده فنی دانشگاه تهران.
به هر تقدیر، پسر بزرگم هم رشته مهندسی مکانیک را خواند؛ و شما استحضار دارید که من در حوزه دارو خیلی فعال و درگیر بوده و هستم و مجموعه ما هم، کمی در حوزه دارو سرمایهگذاریهایی کرده است. برادرم امیرعباس هم 3 فرزند دارد؛ پسر بزرگش مهندس مکانیک و دخترش هم که سال دوم دانشگاه است و مهندسی شیمی میخواند. یعنی در خانواده ما مهندسی “شیمی و مکانیک” تقسیمشده است؛ پسر کوچک برادرم هم فعلا دبستانی است.
من در چهار راه مختاری (مرکز تهران) به دنیا آمدهام. آن موقع، مستاجر عمهمان بودیم. بعدش پدر در سپه غربی (بین جیحون و کارون) خانه خرید و ده سالی زندگی کردیم و سال 1353 یا 1354 منزلمان را عوض کردیم و رفتیم شرق دانشگاه شریف (خیابان آزادی). پدر هنوز هم همانجا زندگی میکند.
من سال 1366 ازدواج کردم، در قلهک آپارتمانی کوچکی خریدیم و بعد از آن هم نزدیک حسینیه ارشاد منزل داشتیم و الان هم که در خیابان شریعتی نرسیده به تجریش ساکن هستیم.
***
پدرم قبل از انقلاب یک کارخانه ماشینسازی داشت (حوالی 1356 یا 55). او ابزار وسایل نقلیه سنگین شرکت نفت را پیمان میکرد و میساخت. پدرم یک شریک زرتشتی (اسفندیار) داشت و حدود 1800 متر سوله. اما بعد، سهم او را خرید و جنگ که شروع شد، پدر کارخانه را تعطیل کرد و راهی جبهه شد. دو سه سال ابتدای جنگ، ما همزمان با پدر و برادرم جبهه بودیم. اتفاقا برادرم سربازیاش در فروردین 1361 درست وسط عملیات آزادسازی خرمشهر تمام شد، ولی با ما و بچههای لشگر حضرت رسول(ص) ماند و در عملیات رمضان هم حضور داشت و بعد در عملیات مسلمابن عقیل به شهادت رسید.
***
من زنده ماندم و بیشتر از صدها قطعه ترکش در بدنم مهمان و ساکن شدند. اما خب تقدیر اینچنین بود و با مشکلات بسیار بسیار زیاد، گذراندم و درمانم هم دو سالی طول کشید و انواع جراحیها را هم در انواع بیمارستانها داشتم؛ گوارشی، مغز، ریه، کلیه، رودهها، شکستگی پا و قوزک پیچ ومهره شده… (میخندد.)
***
اوایل دهه 1360 بعد از انقلاب فرهنگی، اعلام کردند که دوباره برای کنکور ثبتنام خواهند کرد. من بیمارستان شهدا، بستری بودم؛ که مادر آمد و گفت باید نامنویسی کنی. من دیپلم ریاضی داشتم (دبیرستان البرز میرفتم) نمراتم عالی و دوران متوسطه را هم فوقالعاده گذرانده بودم. نامنویسی کردم و به هر شکلی که بود ما را با برانکارد و آمبولانس بردند میدان راهآهن سر جلسه امتحان؛ و با موفقیت کنکور را سپری کردم و بهرغم داستان سهمیه خانواده شهدا و رزمندگان و غیره، در کنکور قبول و در دانشگاه (سال 1362) پذیرفته و سال 1366 هم با مهندسی شیمی فارغالتحصیل شده و بلافاصله هم جذب کار شدم.
***
من بعد از مجروح و درمان شدنم، باز هم دوست داشتم جبهه بروم، و اتفاقا رفتم، اما شرایط بدنیام طوری نبود که بتوانم ادامه بدهم. در یک عملیات (سمت مریوان و پنجوین) بودم و واقعا خیلی برایم سخت گذشت. دست و پایی ناکارآمد داشتم که بنیه بدنی و توان ادامه بهام نمیداد، دیدم که امکان ادامه حضور در جبهه را ندارم، بنابراین از سپاه هم (بهسختی) مستفعی شدم و رفتم دانشگاه.
***
در دانشگاه یکی از دوستان همدورهایِ سپاهی من، آقای معظم (که الان دبیر سندیکای ما هستند) رفته بود وزارت بهداری آن موقع، و به من هم گفت بیا حوزه دارو. من هم مطالعاتی داشتم و اصلا به دانشگاه داروسازی زیاد رفتوآمد میکردم؛ با مرحوم دکتر شفیعی که رئیس دانشگاه بود، اساسا رفیق شده بودم؛ همیشه فکر میکرد من دانشجوی داروسازی هستم! یادش میرفت… ،(میخندد) من دانشجوی دانشکده فنی بودم و در کتابخانه ما، کتاب کمیکال ابسترکت {خدمات چکیدهنامه شیمی (Chemical Abstracts Service) که از سال 1965 میلیونها ماده را ثبت کرده است}، نداشتند، ولی در کتابخانه دانشگاه داروسازی موجود بود. این یک کتاب شیمی مفصل و عالی بود. آن موقع هم که اینترنت و از این چیزها نبود؛ فقط کتاب بود و کامپیوترها هم، فرمهای دیگری بودند، کارت را پانچ میکردیم و کارتپانچها را به کامپیوترهای آیبیام میدادیم. یک اتاق بود که اینها را میبردیم و میخواند، برنامهنویسی بود ولی ارتباط نبود. مثلا اگر میخواستید جستوجویی کنید 10 روز بعد نتیجه جستوجو را میرفتید و میگرفتید و… !
***
آقای معظم آن روزگار (سال 1366 که دکتر مرتضی آذرنوش، مدیرعامل کارخانجات داروپخش بود)، گفت برویم آنجا برای استخدام. ما هم رفتیم و اتفاقا خود دکتر آذرنوش با من مصاحبه کرد؛ و بعد هم مرا فرستاد پیش دکتر ذوالفقاری، که مرکز تحقیقات دارویی را اداره میکرد. همین جایی که الان شیمیدارویی داروپخش است (آنموقع اسمش شهید رزکانی بود.) “تماد” هم یک کارگاهی بود نسبتا غیرفعال؛ و یک کارهایی را در سال 1366 برای تولید مواده موثره شروع کرده و ناموفق و ناتمام باقی مانده بود.
***
راستش! من از این مجموعه خیلی خوشم آمد. دکتر وزیری هم که آنزمان از اعضای هیئت مدیره آن مجموعه بود، از من خواست تا در تماد فعالیت کنم. پس من به این صورت، وارد تماد شدم؛ و دیدم که چقدر جای پیشرفت و کار کردن دارد. قبلتر در دفتر طراحی البته با پروژههایی مثل آسپیرین، آشنا و علاقمند شده بودم. دائم به آزمایشگاه تماد میآمدم و آنجا فعالیت میکردم. تماد هم هنوز شکل شرکت را نداشت؛ همه واحدها از جمله کارخانجات داروپخش در واقع زیرمجموعه و واحدهایی برای مجموعه داروپخش بودند. اصل داروپخش هم که اساسا یک شرکت پخشِ بود. یعنی مهمترین بخشاش که درآمد زیادی هم داشت، شرکت پخشاش بود و بعد کارخانجات بود که درآمد خیلی خوبی بههم زده بود؛ چون در آن زمان حدود 140 قلم دارو تولید میکرد و مرکز تحقیقات هم داشت (همینکه حالا شرکت مستقل تحقیقاتی/ مهندسی توفیقدارو شده است.) در واقع مجموعه داروپخش متعلق به وزارت بهداشت بود، که سال 1374 سازمان تامین اجتماعی بعوض مطالباتاش از دولت گرفت و مدیریتاش را به شستا داد.
***
سال 1369 دیگر کلا من به تماد رفتم و مدیر آنجا شدم. البته پیشتر سوابق تحقیقاتی در آنجا داشتم؛ اما اشخاصی همچون دکتر مصطفوی، دکتر نیلفروشان و دکتر لطفی قبل از ورود من، آنجا خیلی زحمت کشیده بودند، مهندسان خیلی برجستهای هم کارهایی انجام داده بودند و در واقع، مجموعا یک دنیا تجربه در آنجا جمع شده بود؛ منتهی نمیدانم چرا اینها صنعتی نمیشدند!
***
دکتر لطفی یکی از اولین اشخاصی بود که بهشدت از ایدههای من حمایت کرد، فردی بسیار توانمند بود. بعد هم دکتر ذوالفقاری، یک دانشمند بسیار فرهیخته در حوزه اخلاق، علم و مدیریت بود. نفر بعدی هم، دکتر مصطفوی بود که آنجا را کارخانه کرده بود و من از ایشان، یک کارخانه تحویل گرفتم.
دکتر مصطفوی اولین کسی بود که یکی دو تا محصول سولفات باریوم دارویی را تولید کرد. البته در تولید الکل اَبسولوت ناموفق بود و من بعدش، تغییراتی در دستگاه دادم و بیشتر زحمات را هم آقای صادقی (مدیر تولید) کشید و تولیدمان سرانجام ثمر داد.
اولین دستگاهی که در دنیا، الکل اَبسولوت را تولید کرد، تماد بود. در رفرنسها نوشتهاند که این الکل برای اولین بار در انگلستان تولید شده است! این یک بیمعرفتی بزرگ بهحساب میآید! زیرا 5 سال قبل ما در ایران برای اولین بار این الکل را ساخته بودیم و مستنداتش نیز موجود است. بگذریم…
***
مرحوم دکتر مصطفوی به کارخانه تماد شکل داده بود، اما کارخانه زیانده، و تعداد پرسنل کم بود، تحقیقات هم روی مواد و داروهای مخدر شروع شده، اما هیچ وقت بهصورت محصول بیرون نرفته بود!
من به دکتر شیبانی، مدیرکل وقت اداره دارو (آن موقع هنوز سازمان غذاودارو نداشتیم) گفتم، ما میتوانیم تعدادی از مادهها را در شکل صنعتی تولید کنیم، آیا شما اینها را خریدارید!؟ دکتر شیبانی زحمت کشید و جلسهای را برگزار کرد؛ و تعدادی از داروسازان باتجربه از جمله مرحوم دکتر عبیدی به آن جلسه آمدند. در جلسه گفته شد که این جوان، مدعیاست میتواند مواد مؤثره دارویی را تولید کند؛ و الان هم قیمت کدئین فسفات و سولفات مورفین بالا رفته و پول نداریم، سالهایی بود که تازه جنگ تمام شده بود و منابع ایران هم خیلی کم بود؛ آیا میتوانیم به ایشان اعتماد کنیم!؟
من یادم است تقریبا همه عزیزان بالاتفاق جوابشان منفی بود و گفتند چنین چیزی امکان ندارد. آن روز همهشان بالاتفاق قلب من را شکستند! آن موقع (سال 1369) مطلقا مواد اولیه صنعتی در ایران تولید نمیشد. فقط محصولاتی مانند وازلین قبلش تولید شده بود، که حاوی ماده جانبی بود و نه ماده اولیه! ما میخواستیم یک کار استثنایی را صورت دهیم. و وقتش رسیده بود…
***
عجب روزی بود! هیچوقت هیچ لحظهاش از یادم نمیرود! مرحوم دکتر عبیدی گفت: مواد موثره دارویی را در کره مریخ تولید میکنند! زمینی که نیست! حالا نمیدانم شوخی کرد یا جدی! من خیلی جوان بودم؛ 25، 26 سال بیشتر نداشتم؛ اما تسلط و یقین داشتم که این کار شدنی است. باورم نمیشد اینهمه مقاومت و سرسختی!
آن موقع پول و ماشینآلات و امکاناتی نبود. مرحوم دکتر ذوالفقاری اول انقلاب رفته بود یک سری رکتورهای گلسلایند از مجارستان به شکل یک مزایده گروهی و کوچولو خریده و آورده بود. بعد هم، جنگ شروع شده بود و برقش را هم، صنایع دفاع گرفته بودند و دو تا کارخانه تماد مجموعا دو واحد ساده داشت وسط بیابان!
ما این تجهیزات را از زیر خاک در آوردیم، کسی پول نمیداد و اعتماد نمیکرد؛ میگفتند اینجا یک مجموعه تحقیقاتی است و همینطوری بلاتکلیف مانده بود! آن موقع 913 میلیون تومان فروش سال ما بود که البته پول کمی نبود و همهاش هم زیان بود. اساسا تماد مشهور بود به مرکز تبعیدیهای داروپخش.
***
ما در تماد، یک نگهبانی داشتیم که از خانواده شهدا و فردی محترم بود. یک شب که منتظر بودم ماشینها آماده شوند و ما را ببرند منزل، این آقای نگهبان آمد و به من گفت: تو خیلی داری اینجا جون میکَنی، اینجا فایدهای نداره؛ کسی که آجر اینجا را کار گذاشته، یه یهودی بوده و هیچ وقت درست نمیشه! واقعا خیلی حرف سنگینی بود. ما در تماد آن روزگار، اساسا شبوروز نداشتیم! بعد هم این انرژی وحشتناک منفی آمد! من به او گفتم: برادر عزیز! پس منتظر باش و بمان و ببین که من اینجا را به کارخانهای بزرگ تبدیل میکنم که در دنیا ناماش مایه فخر باشد؛ و شگفتا که خیلی زود این اتفاق افتاد.
***
وقتی ما برای اولین بار موفق به تولید داروهای نارکوتیک و صادرات آن شدیم، ما را در جلسهای (کنفرانس داروهای نارکوتیک) به «وین» دعوت کردند که در حاشیه آن، تمام بزرگان نارکوتیک حاضر بودند و نشستی برگزار کردند که بیزینسهای بینالمللیشان را هم آورده بودند و…
خب! ما صادراتمان خیلی بالا رفته بود. آن جلسه به ما گفتند؛ این بازار دنیا مثل یک کیک تقسیمشده است و هر کسی نمیتواند سرش بیندازد پایین و بیاید و سهمی طلب کند! یک آقایی به نام “کلود پاریس” بود که از یک شرکت مرتبط با داروهای نارکوتیکش “فرانکوپییا” میآمد. به من گفت: ببین، فرامرز! تو اصلا حالیت نیست! این یک کیک تقسیمشده بین شرکتهای مولتینشنال است و اصلا تو دهانت بوی شیر میدهد و عددی نیستی که آمدی اینجا! اینجا برایت خطرناک است”! پیرمردی با قد بلند بود و حدود 90 سال سن، که از در تهدید حرف میزد! من هم گفتم: ببین کلود! 90 درصد این کیک مال من است، 10 درصدش مال هم شما؛ حالا بروید و تقسیماش کنید. من آنچنان قیمتها را پایین میآورم که هیچ کس از شما نخرد.
***
باید برگردیم به آن روز خاص! که دکتر شیبانی جلسه گذاشته بود و عزیزان متفقالقول گفتند؛ نمیشود که نمیشود که نمیشود! من به دکتر شیبانی گفتم: من واقعا انتظار نداشتم مرا به این جلسه دعوت کنید و اینطوری نابودم کنید!
او گفت: نه عزیزم! چند روزه میتوانی کدئین فسفات را تولید کنی؟ گفتم: اینها که مخالفت کردند! اما اگر اعتماد کنید، 15 روزه. گفت: 2 ماه بهت وقت میدهم، و نمیگذارم یک گرم هم کسی وارد کند. داشتم شاخ درمیآوردم! در داخل جلسه منهدمم کردند، در بیرون ناگهان روزنهای از حمایت تابید. اصلا به شما بگویم که تمام ماده اولیه دارو در ایران، یعنی دکتر شیبانی…
***
به شرکت آمدم و تمام رآکتورها را از زیر خاک درآوردیم، ظرفیتها را بالا بردیم و تحولاتی صورت دادیم که نگو و نپرس… ؛ سانتریفیوژها، ابزار تقطیر، امکان اَبزوروْشن نداشتیم، اصلا خیلی از ملزومات موجود نبود، نداشتیم؛ خیلی پیچیده بود و باید یک چیزی بین آزمایشگاه و صنعت، درست میکردیم. سانتریفیوژ پوسیده سوئدی دور بالا بود! منتهی بسکت جدا میچرخید و بدنهاش ثابت! هر لحظه که دُور بالا میگرفت، ممکن بود بدنه بسکت به بدنه پوسته سانتریفیوژ بخورد و جرقه بزند؛ دیمتیلآنیلین و متانول داخلش بود و ممکن بود آنی منفجر شود. (همه میرفتیم هوا…!) لاستیکی داشت که دم میکرد. آن لاستیک را بردیم ایران تایر که لاستیک میساختند و گفتیم یک لاستیک با این خاصیت میخواهیم. خدا پدر و مادر مرکز تحقیقاتشان و مهندس رحیم رحمانی را بیامرزد که یک چیز مناسب ساخت (چهار نمونه)، و ما اولی را که بستم، دیدیم سانتریفیوژ همانی شد که میخواستیم. من فکر کنم آن سه تا نمونه دیگر هنوز در تماد دستنخورده باقی مانده است آنقدر که کیفیتشان عالی بود.
***
یک کارگر روستایی داشتیم که شبکار بود. یک روز، بهاش گفتم تو در شیفت شب چیکار میکنی که این محصولی که ما صبح ازت تحویل میگیریم، فوقالعاده از کار در آمده است؟ گفت: شب بمانید و ببینید. شب ماندم و دیدم و گفت: من این را نرمش میدهم! بله! کدئین را روی سطح فیلتراسیون مدیوم، مشتومال میداد. باورتان میشود!؟ گفت:تمام ماده (لیکوئید) را اینطوری با فشار بیرون میآورم. توی ماده ناخالصی داشت و… ؛ شما ببینید هوش یک روستایی ساده را.
***
ما با نوسکاپین دنیا را فتح کردیم. به ژاپن صادر میکردیم کیلویی 3860 یورو. اسنادش هست. نوسکاپین را الان به 300 دلار هم نمیتوانند صادر کنند! التماسمان میکردند. آقا! یعنی واقعا مصیبتها کشیده شد تا ماده اولیه، ماده اولیه شد.
***
همین الان به دروغ مطلب مینویسند در مرکز پژوهشها، و توی سر این صنعت میزنند که خفیف و نابودش کنند که بگویند شما هیچی نیستید تا راه واردات را باز کنند! نگاه کنید و بینید که همزمان دو تا سند تحول درباره آینده داروی کشور نوشته شده است که کاملا مغایر و مخالف هم هستند! و…
***
تماد بزرگ شد؛ آسپیرین، کدئین، مورفین، نمک تزریقی، سیپروفلاکساسین و انروفلاکساسین و هر چه که بگویید تولید میکردیم. شیمیدارویی را راه انداختند؛ اروپاییها و مجارستان و اتریش و … به ما تکنولوژیاش را دادند و یک مولکولش هم راه نمیافتاد، آنهمه آدم را، برای آموزش فرستاده بودند هیچ کدامشان نمیتوانستند. دست و پاها همه قفل! ما بچههای تماد را برداشتیم و بردیم و آنجا را راه انداختیم؛ 20 تا مولکول را هم در آنجا درآوردیم و کشور را به درجهای رساندیم که امروز که من خدمت شما هستم از نیکاراگوئه، روسیه، کوبا، و بهتازگی از الجزایر التماس میکنند که ما را در صنعت تولید مواد مؤثره دارویی به یک ارتقای تکنیکی برسانید.
***
همین الان ما با الجزایر برای تولید استامینوفن قرارداد بستهایم و بعدش انشالله رونمایی از 8 داروی جدید سرطان را داریم و در شُرفاش هستیم و بعد یک پردهبرداری از مجموعه چند منظوره ماده مؤثره. آن دستاوردی که ما داشتیم و دنیا را متحول کرده و همه قدرت ایران را فهمیدند و باور کردند در کشور خودمان اینطور نیست و من واقعا علت اینکه چرا در کشور خودمان دستاوردها را خفیف میکنند، نمیدانم!
***
در دوره کرونا آمدند گفتند: رمدسیویر جواب میدهد ما بلافاصله ماده اولیه آن را تولید کردیم، فاویپیراویر جواب میدهد، بلافاصله ماده اولیهاش را تولید کردیم. هر چه که گفتند، ما این قدرت را داشتیم که بلافاصله انجام دادیم؛ ولی هیج کس نمیگوید که اینها یعنی چه! هیچ کس نمیگوید در دوره کرونا اروپا فقط 30 درصد ماده اولیهاش را تولید میکرد، ولی ما 70 درصد را. هیچ کس نمیگوید این افتخار یعنی چه! حالا آن چیزهایی که مردم میبینند و میفهمند مثل ماسک و گان و … انصافا در آن حوزه هم افتخارآفرین بوده و هستیم. مردم الکل و استریل و … را میبینند، ولی مواد اولیه کمی سخت است درکاش! دوره دکتر نمکی با دو میلیارد دلار ارز به دارو، اصلا کمبودی نداشتیم؛ چرا؟ چون ما تولید میکردیم. حالا هی ماده اولیه را خفیف کنید، ارز ندهید وارداتاش را باز کنید، ببینید به کجا میرسد! ولی من به شما میگویم که کشورهای دیگر که توانمندیهای ایران را باور کردند از این توانمندیها دارند بهرهبرداری میکنند و با کمک متخصصان ایران سطح خودشان را بالا میکشند. ما نباید این دستاورد را از دست بدهیم.
***
سال 1374 تماد شرکت شد و همه مجموعههای داروپخش از جمله کارخانجات داروپخش، پخشوتوزیع داروپخش، شیمیدارویی داروپخش شرکت شدند. توفیقدارو هم چند سال بعد شرکت شد آنهم با کمک دکتر ناصری و به همت آقای دکتر احمدیان که معاون وزیر و رئیس سازمان غذاودارو شده بود.
***
دکتر ناصری که مدیرعامل شستا شد، دکتر امیدوار را مدیرعامل توفیق دارو کرد و بنده هم که رئیس هیئت مدیره بودم. به هر شکل، ما از توفیق دارو رفتیم؛ اما باز هم گفتند بیا و کارها را توسعه بده…
***
یک شرکت لنت خودرو بود که بعدها آن را به “برهاندارو” تبدیل کردیم که اسمش را کردند تماد مشهد؛ “تماد” هم آنجا را خریداری کرد و شد “تماد مشهد”. همین الان 15-16 قلم مواد اولیه دارو و دامی را تولید میکنند که بسیار موفق است. من از سال 69 تا 85 در تماد بودم. سال 85 مدیرعامل هلدینگ مواد موثره دارویی به نام “تپیک” شدم که در خیابان فاطمی غربی، کوچه سیمین قرار داشت. بعد، احمدی نژاد که آمد سر کار؛ و دکتر محمدزاده را آوردند، با هم نساختیم و من خارج شدم!
آن زمان، رئیس سازمان تامین اجتماعی، آقای مددی شد که رسما با من چپ بود! من مشاور وزیر بودم و یک وقتهایی که در جلسه پرتوپلا میگفت، مثلا اینکه؛ دارو را داروسازان گران کردند! من میگفتم: 42 درصد دارو که در دست خود شماست، این چه حرفی است!؟ ناراحت میشد و بازی را بههم میریخت! میگفت: تو چرا پیش وزیر منرا خراب میکنی!؟ زیردست من هستی و… ؛ خب دیگر، حرف زدن فایدهای نداشت و…
***
تماد آن روزگار، از لحاظ ساختمانی و ساختاری و سازماندهی خرابه بود. تماد را ما مثل عروس از نو آراستیم. تمام زمینهای اطرافش را خریدیم؛ زمینهای بین دو شرکت را از زمینشهری خریداری کردیم، بعد یک مدعی آمد و پول مدعی را هم دادیم؛ چون طبق قرارداد باید این کار را میکردیم. زمینهای پایین و بغلی تماد را خریدیم و تماد بسیار وسعت پیدا کرد.
تماد چهار هزار متر زمین بود الان فکر میکنم قریب به سیوخوردهای هزار و شایدم بیشتر شده باشد. مصوبه پروژه کشت را سال 84 از مجمع تشخیص مصلحت نظام گرفتیم و یک کارهای تحقیقاتی هم صورت دادیم، ولی بعدش دیگر من سال 85 از آن مجموعه بیرون آمدم. از آن سال دیگر کلا از دولت بیرون خارج شدم.
***
من جانباز 55 درصد بودم، بنابراین خودم را بازنشسته کردم تا دولت دیگر طرف من یکی نیاید! (میخندد و اضافه میکند که میتوانستم 8 سال زودتر بازنشسته شوم!) اما یک امر ویژه رخ داد و من دوباره تا آستانه موضوع پیش رفتم…
دوست بسیار بسیار عزیزم مرحوم آقای دکتر تربتی، از چهرههای بسیار شاخص کشور بودند که خیلی به ایشان ارادت داشتم. او از من خواست که به صندوق بازنشستگی بروم و آنجا یک مجموعهی هلدینگی برای مواد اولیه دارویی، شیمیایی، پلیمر و… راه بیندازم. خب دکتر تربتی بود، نه نمیشد بهاش گفت. خیلی هم همه چیز قطعی شد و ردیف. اما باز هم نشد! دوستمان آقای دکتر نجفیعرب که قبلش مدتها رئیس ما بود، گفت: اینجا دولتی و دوره احمدینژاد است و به روحیاتات نمیخورد، اگر راست میگویند سهام بدهند. منم رفتم و خواستم؛ اتفاقا، آنها هم گفتند: 10 درصد سهام مال شما! دوباره ایشان راهنمایی کرد و… ؛ خلاصه کنم استخاره کردم و آیهای با این مضمون آمد: “مثل پیرزنی که لباسی را میبافد و میشکافد و با آن یک لباس دیگر میبافد، خیال میکند دو تا لباس بافته”! فهمیدم بهتر است که بیرون بیاییم. بیرون آمدم.
***
بعدش دیگر من مستقل کار کردم تا الان. ما یک شرکت خانوادگی داشتیم، و آرزویم این بود که دوباره آن را احیا کنم؛ و اینجا هم به آرزویم رسیدم. نام شرکت، «طلایهداران صنعت فرآیند» بود و کارش هم مهندسی و ساختوساز. البته! من نمیخواستم از صنعت دارو جدا شوم و وقتی آمدم بیرون، یک شرکت هندی بود و بعد هم یک شرکت پرتغالی که نمایندگانشان آمدند و اصرار کردند که شما بیا و با ما کار کن و مدیرعاملی شرکت سیپان را در پرتغال بر عهده بگیر! من گفتم من که خارجبرو نیستم؛ خیلی هم اصرار کردند، نرفتم. شرکت «اینسوئیفت» هندی هم مدیر بازرگانی و عضو هیئت مدیرهاش، آقایی بود بهنام کومار، قبلا هم در رَمباکسی بود و من ایشان را میشناختم؛ آمدند و اصرار… ؛ نرفتم. آقای کومار میگفت: شما را بهعنوان مدیرعاملی یکی از 5 شرکت بزرگ هندوستان دعوت میکنم. یک شرکت جدیدالتاسیس هم داریم با نام «اینسوئیفت» در شهری با نام چَندیگر. خلاصه رفتند و آمدند و اصرار و وعدههای رنگین! من اما گفتم: اصلا امکان ندارد که من از این مملکت پایم را بیرون بگذارم؛ منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر/ من از او گر بکشی جای دگر می نروم…
***
در خلال این اصرارها، وقتی دید که قبول نمیکنم، پیشنهاد شراکت در ایران را داد که تا حدی معقول بود و پذیرفتم. ما یک کارخانهای را در اطراف تاکستان خریده بودیم و میخواستیم در آنجا یک کاتالیست نفتی تولید کنیم و… ؛ گفت: بگذارید نقشهاش را، ما بدهیم؛ و دو تا محصول آتورواستاتین و کلومیپرامین تولید کنیم که بزرگترین بازار دنیا مربوط به این دو دارو است.
سرمایهگذاری اینها هم مجموعا دو میلیون دلار میشد و ایشان یک میلیون دلار نقد میآورد و… ؛ خلاصه کنم شراکتمان با فراز و نشیبی شکل گرفت، آن اوایل، خیلی راضی نبودند! ولی بعد، شرکت بهتدبیری مرتب شد، توسعه پیدا کرد و شد همین شرکت “فرآیند شیمی حکیم”؛ که در سال 88 به بهرهبرداری رسید. مشتریهای اصلیمان هم، شرکتهای اسوه و کیمیدارو بودند.
***
آن روزها دکتر تربتی تازه رئیس بانک ملی و گروه شفادارو شده بود. به من گفت: میخواهم این کمپانی شما را بخرم. دکتر تربتی، فردی ملی، وطنپرست، مومن و یک مسلمان واقعی بود، یک الگوی درجه یک.
هندیها، آن اول خیلی مقاومت کردند، اما نتوانستند و 34 درصد شرکت واگذار شد. من راضی بودم.
***
تقریبا دو سال پیش، شرکت «اینسوئیفت» بهعلت فشار آمریکا، ناچار به واگذاری سهام خود شد که آقای مهندس موسوی در «کیمیاگران امروز» آمد و سهم آنها را خرید و آن شرکت کلا ایرانی شد. الان دو سال است که این شرکت و شرکت پرند دارو، که آن هم با شراکت مهندس موسوی و مال ما بود، سهاممان را جابهجا کردهایم. یعنی نزدیک 60 درصد مال ما است و 34 درصد مال بانک ملی است و مدیرعاملش هم الان آقای دکتر نامی است.
***
ما اصالتا کارخانهساز هستیم و از اینکه برای دیگران کارخانه میسازیم، لذت میبریم، هم داخلی و هم خارجی؛ منافع خیلی خوبی هم دارد ولی من در دارو ماندم؛ بهخاطر اینکه در نظام دارویی، اثربخش هستم و اثر مفید دارم. وگرنه که اصل شرکت ما، شرکت مهندسی و ساخت است و تجهیزات گلاسلایند میسازیم که آن هم در معدود کشورهایی در دنیا هستند که بسازند. این برای ما واقعا یک افتخار ملی است.
***
اکنون در شرکت داروسازی طاها در سبزوار سهام داریم، و کارخانهاش را هم ما ساختهایم. فکر میکنم در طاها 16 درصد سهاماش مال ماست. یک شرکت دارویی دامی هم بهتازگی برای یک موسسه خیریه ساختهایم، آنجا هم خودشان 5 درصدش را به نام ما کردند. میخواستند که ما آنجا باشیم و از جهت مدیریتی کمکشان کنیم.
***
سندیکای مواد اولیه را بنده و دوستان در سال 1372 راهاندازی کردیم. من از ابتدا افتخار این را هم داشتم که همیشه عضو هیئت مدیره و رئیس و عهدهدار مسئولیت باشم. در واقع یک تاریخ 30 ساله پشت این سندیکا است. فکر میکنم سال 75 بود که رسمیت پیدا کردیم. در شروع این سندیکا افرادی که خیلی فعال بودند: آقای دکتر تحویلزاده، آقای دکتر امیدوار، آقای دکتر کریمیان، بنده، و آقای مهندس نوروزی بودیم.
***
در مقطعی و بنا به دلایلی یک دشمنیهایی عجیب با صنعت ماده موثره دارو شکل گرفت، و حتی شبکهای درست شد و… ، وقتی شما زیرساختهای دارو را تولید و تنظیم میکنید، خیلیها نمیتوانند وارد کنند، بنابراین داستانهای شبهمافیایی شروع میشود!
در بازار، کلا ما 80 میلیون دلار میگیریم 70 درصد مواد موثره را تولید میکنیم. اگر یک ذره شل کنند، ما 100 درصد ماده موثره را با 100 میلیون دلار تولید خواهیم کرد. بنابراین 4 میلیارد دلار، دیگر برای دارو مصرف نمیشود. به همین سادگی.
***
تعریف مافیا؟! شرکتهای فراملیتی به من میگویند تو اصلا سهمی از این کیک نداری! یعنی مافیای آن بازار هستند و به هر ترفندی که شده، کار میکنند تا شما نتوانی چیزی را اثبات کنی! شرکتهای فراملیتی و نمایندگان اینها، همراه و همکارشان، خواسته و ناخواسته جزیی از گروههای سیاه محسوب میشوند. وقتی طرح ژنریک آمد، همه این بازیها را آشکار کرد.
شما ببینید سرانه مصرف دارو در سال 1368 به 13.6 دلار از 52 دلار که در سال 57 بود، رسید. در حالیکه ما خانههای بهداشت را در ایران فعال کرده بودیم؛ تمام داروی مردم را در اقصی نقاط کشور تامین میکردیم و جاهایی که اصلا نمیدانستند دارو چیست، داروهای اساسی به دستشان میرساندیم. دقت میکنید!؟
***
با شروع جنگ، مصرف دارو وحشتناک بالا رفت، ولی سرانه مصرف بهشدت پایین آمد؛ چون طرح ژنریک آمده بود. بعد آمدند به انحا و اقسام حیلهها متوسل شدند، مثل تولید تحت لیسانس، ورود 10 درصد داروی برند! بازی را بر هم زدند و واقعا خیانتهایی عجیب کردند…
***
یعنی شما 10 درصد داروی برند را وارد کردید!؟ خب دروغ میگوئید. قرار بود 10 درصد ارزشی وارد بشود، ولی 10 درصد عددی حساب کردند که شد 80 درصد بازار دارو!
بخشنامههای درون سازمانی، چرا باید راههای کار غیرقانونی را باز کنند!؟ وقتی یکدهم قیمت، یکدوازدهم قیمت تولید میشود. چرا اجازه میدهند داروی تحت لیسانس بیاید در داخل!؟ مگر آزمایشگاه کنترل، روشی دیگر برای شناسایی دو کیفیت دارویی دارند که اینها میگویند ما با کیفیت بازی نمیکنیم؟ چرا حرف مفت و بیاساس میزنید؟
***
در بحث کیفیت داروهای ایرانی، اگر در تمام مقالات شما پیدا کنید که داروی ژنریک با داروی برند تفاوت کِیفی دارد، من به شما جایزه میدهم! اصلا چنین چیزی وجود ندارد و برعکس، هزاران مقاله وجود دارد که اینها هیچ تفاوت کِیفی با هم ندارد. ببینید! یک وقتهایی اطبای ما مدعی هستند که ما بر اساس تجربیات بالینیمان برای این دارو مثلا بیشتر ارزش قائل هستیم. ضمن احترام به این حرف، که 100 درصد غیرعلمی است، شما باید لااقل روی 1200 نفر تجربه کنید، تا چنین ادعایی، اندکی جدی گرفته شود. شما چه میدانی که بیمار، این دارو را سر ساعت خورده یا نخورده، چه میدانی به این دارو حساسیت داشته یا نداشته! خب برای این حرفها باید مستندات داشت. چه کسی تا الان مستندی رو کرده است!؟ اینحرفها در کشور پیشرفته واقعا خندهدار است.
***
از شما سوالی دارم؛ الان مد شده که گُر و گُر دارو وارد میکنند! آیا در این 40 سال کسی آنتیبیوتیک وارد کرده است!؟ همهی آنتیبیوتیکها، آنتیبیوتیکهای داخلی بوده. همین آنتیبیوتیکهای بتا-لاکتام، آموکسیسیلین، کوآموکسی کلاو، جنتامایسین و … اینها همه داخلی هستند. چه کسی تا حالا از عفونت مرده؟
***
با آقای دکتر احمدیانی رفته بودیم یک نشست در مرکز پژوهشهای شیمی مهندسی شیمی. یک نفر راجع به داروی ایرانی؛ “که کیفیت ندارد” صحبت کرد. ایشان دست در جیباش کرد و گفت: من چند تا قرص بیزاکودیل در جیبم گذاشتم. اینها قرص مسهل است و هر کسی میگوید کیفیت ندارد یکی از این داروها را بخورد، 5 دقیقه بعد اگر توانست روی صندلیاش بنشیند، من قبول میکنم. خب ما دیگر چهطوری باید ثابت کنیم که این دو دارو یکی است!؟
***
پدر من زمینگیر است و آلزایمر، و چندین بیماری دیگر دارد. از جمله داروهایی که میخورد همین کلوپیدوگرل است من به ایشان اوسویکس میدهم. خدا شاهد است اگر من سر سوزنی در خصوص کیفیت آن شک کنم. بنابراین به شما میگویم در کیفیت داروی ژنریک و داروی برند هیچ تفاوتی، و هیچ تردیدی نیست و ضرورتی ندارد من این همه چانه بزنم. اینها حرف علم است و حرف من نیست. منتهی من عرض کردم که در مورد داروهای بایوسیمیلار این ادعا را ندارم؛ و آن مقولهای دیگر است.
***
شوکی که به صنعت دارو بعد از اجرای طرح دارویار وارد شد، و از آن طرف هم یکدفعه نرخ ارز خیلی افزایش یافت، نتایجی خوب را به همراه نیاورد (من آن ابتدا بهشدت مخالف این طرح بودم و الان دیگر مخالف نیستم، بر طبل قدیم نباید کوبید). الان بهنظرم باید کمک کرد تا مشکلات دارویار برطرف شده، و نتایجی خوب حاصل شود. قطعا هر طرحی، یک سری امتیازات و مشکلات دارد. بدیهی است که نمیتوان این همه سازمان و نهاد را با هم هماهنگ کرد! خسارات اقتصادی سنگینی هم به دولت و بیمه و مردم وارد شده است. من فکر میکنم صنعت در یک بحران نقدینگی قرار دارد؛ و اگر حل نشود، ممکن است صنعت دارویمان، صدماتی جبرانناپذیر بخورد و بسیاری از شرکتهای متوسط و کوچک از بین بروند.
***
اصلا صنعت دارو، صنعتی نیست که ما خیلی به فکر گندهشدن در بازار باشیم. اینها خیلی به من اعتراض میکنند. یکی از دلایلی که با ما دشمنی میکنند، همین است. ما میگوییم نعوذبالله داروسازی مثل مردهشویی است. یک مردهشوی نباید دعا کند که همه بمیرند که کسبوکار من رونق بگیرد، نوبت خودش هم میرسد. یونانیها میگفتند پزشک حق ندارد پول بگیرد. من نمیگویم اینها الان شدنی است ولی معنیای در این حرف خوابیده. حالا برعکسش را شما ببینید، پزشک محترم ما، بیمار را الکی جراحی میکند، الکی میفرستد به آزمایشگاهی که باهاش در ارتباط است، الکی …، اینها همه درد است.
دارند آرام آرام همه ما را فاسد میکنند آخر چرا؟ قرار بر این نبود! مادیگرایی در اخلاق جامعه ما بهعنوان یک فساد دامنگیر نفوذ کرده، ولی این فساد اگر “ماتیک” را گران کند خیلی عیبی ندارد، اما اگر بیمار نتواند دارویش را بخرد، میمیرد آقا! اگر یک دلار دارو نخورد 40 دلار هزینه درمان آن فرد به گردن دولت میافتد. قانون اساسی گفته که دارو و درمان باید مجانی شود ولی ما یکدفعه ارز آن را اینطوری جهش دادهایم و…
***
چرا شما تشکیلات سازمان کنترلکننده قیمتها را موظف میکنید؟ برای اینکه نگران افزایش قیمتها هستید. همین الان؛ اصلا چرا دلار را 30 هزار تومان به برخی از کالاها میدهید!؟ دلار که 60 هزار تومان است! آیا این قاچاق معکوس نیست؟ خب 60 هزار تومان بده. چرا بنزین 1500 تومانی را، 3 هزار تومان میدهید؟ این نشان میدهد که یک دلیل و ملاحظاتی وجود دارد که نمیتوان آنرا نادیده گرفت. این موضوعات حسابوکتاب دارد، دلیل دارد.
***
ما اقتصاد نفتی بودیم. برای اصلاح این موضوع (بهخدا اگر قرار باشد اصلاح شود)، بنزین خیلی بیشتر از دارو ضرورت دارد. مثلا یک بیمار دلپیچه گرفته، مرض ندارد که شیاف مصرف کند، این راه درمانش است؛ شما دارید کاری میکنید که آن را هم استفاده نکند؟
من عرض میکنم که دارو نباید از سه ناحیه گران شود:
1-دولت نباید این اشتباه (اجرای طرح دارویار) را مرتکب میشد. چرا؟ چون هماهنگی دستگاهها کار داشت و…
2-داروساز نباید سوداگری کند. چرا؟ چون اعتماد مردم، اطمینانی است که به نظام درمان دارند، وگرنه…
3-نباید اجازه داد که دارویی را که میتوان در داخل تولید میشود، با 10 برابر قیمت از خارج وارد کنند! اینها اصطحکاک میآفریند و میبینیم که گاهی به صدور مجوزاتی… !
***
اینکه فراملیتیها در یک دورهای، کشورهای جهان سوم را آزمایشگاه بالینی خودشان کردند، من خیلی اطلاعاتی دقیق ندارم، ولی از این پدرسوختهها هیچی بعید نیست. مقالات در اینباره زیاد است که الان در کشورهای آفریقایی و فقیر و… جاهایی که مثلا بحرانهای اقتصادی سنگین است، این کارها را میکنند. از گذشتههای دور اینها از این کثافتکاریها زیاد داشتهاند. شرمن، مدیرعامل شرکت آپوتکس را مگر نکشتند؟ فکر میکنید برای چه در کانادا زن و شوهر را سلاخی کردند!؟ آیا ممکن است که پلیس امروز و ابزار و امکانات و… متوجه نشوند که چه کسی ایشان و همسرش را کشته است؟ من عرض میکنم چون ایشان پتنتهای فراملیتیها را باز میکرد و روش جدید میداد، بعد میآمدند معامله میکردند 500 میلیون دلار، یک میلیارد دلار، یک میلیون دلار که پتنتشان را نگه دارند. چند دفعه بهاش گفتند این کار را نکن، خلاف مقررات و منافع شرکتهای فراملیتی حرکت نکن! بعدش… !
***
ببینید درباره این نمایشگاه فارمکس، من اصلا کاری به دارو و ماده اولیه و بستهبندی و ماشینآلات ندارم، من عزت و آقایی کشورم را مد نظر میگیرم. ما از برگزاری دورههای پیشین نمایشگاه، نتایجی خیلی خوب گرفتیم. رشدی زیبا و همهجانبه در نمایشگاه فارمکس صورت پذیرفته است و اینهمه انسان فرهیخته دارند آن را میبینند. آیا به شما نشان نمیدهد که این یک برنامه منظم و هدفمندی پشت سرش است؟ خدا میداند که اگر الان به ما بگویند که مثلا صنعت چوب کشور، یک چنین روالی را طی کرده، من برایشان دعا میکنم و میگویم خدایا شکرت که کشور ما دارد رشد میکند. انشالله امسال هم جامعتر و بسیار درجه یک برگزار میشود و این اتفاقی ارزشمند برای صنعت و فرهنگ کشور است.
***
من از اینکه یک ایرانی هستم احساسی خوب دارم و امیدوارم مردم ما هم همین احساس را در درونشان جاری کنند. امیدوارم مسئولان رده یک کشورم کمی هوشیارتر باشند تا بازی نخورند واقعا اینطور نیست که هزینههای دارو و درمان اینقدر سنگین باشد، که اینها تحت تاثیر آن نوع مشاورههایی که معلوم نیست دانسته یا ندانسته است، قرار بگیرند و وضع را بدتر کنند. میتوان خیلی راحت دارو را ارزان کرد و برای آن، برنامههایی خوب ریخت. دهه 70 را بهیاد بیاورید، که بسیار بسیار داروسازان موفق بودند؛ اصلا دارو قیمتی نداشت و مردم ما در این حوزه شرایطی بهمراتب مطلوبتر از امروز داشتند. من دلم روشن است و واقعا به آینده امید دارم.
/انتهای پیام/